یاغینامهباور کنیم
حرف آراممان نمی کند وقتی در به در پی کسی می گردیم یا گوشی تلفن را بر می داریم و حرکات دست هامان تند تر می شود حرف آراممان نمی کند مگر پیش از خواب وقتی سخت بخندیم و روز را فراموش کنیم یا گریه کنیم تا به خواب رویم. قدیما January 2004 February 2004 June 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 April 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 February 2007 March 2007 |
صحنه آخر: جبرئیل و سید ممد با عبور از تونلی از نور وارد عرش میشوند عرش عبارت از باغ بسیار بزرگی است که رودی از شیر و شراب از آن عبور میکند ، باغ به دوقسمت تقسیم میشود ، در قسمت اول 7 کاخ بزرگ وجود دارد که بزرگترین کاخ متعلق به خداوند است ، یک کاخ متعلق به پیامبران است ،و یک کاخ محل سکونت فرشته هاست که این دو کاخ بهم متصلند ،یک کاخ وزارت اطلاعات عرش است،یک کاخ شورای نگهبان عرش است ، یک کاخ عشرتکده عرش است و یک کاخ موزه عرش و محل نگهداری شگفتیهاست،در نصف دیگر باغ خانه های سازمانی و آپارتمانهای مرتفع برای امامان و امام زاده ها وجود دارد که به صورت خود مختار اداره میشود و حتی خدا هم اجازه ورود به آن را ندارد! -------------------------------------------------------------- (جبرئیل و سید ممد ابتدا وارد کاخ شگفتیها و موزه عرش می شوند، در راهروی کاخ که وارد میشوند پر از ساعت در طرحها و اندازه های مختلف است ، سید ممد که از دیدن اینهمه ساعت در حیرت است سر صحبت را با جبرئیل باز میکند) سید ممد: جبرئیل جان اینجا کجاست که ما را آوردی ؟! ساعت فروشی است؟! جبرئیل با خنده : نه خیر سید جان ، ما از روی هر انسانی یک ساعت درست کرده ایم و اینجا گذاشته ایم ، این ساعتها نوعی دروغ سنج هستند سید ممد با تعجب: طرز کارشان چگونه است ؟! جبرئیل: ببین سید جان به عقربه های ساعتها توجه کن ، هر ساعتی که عقربه اش تند تر میچرخد نشان میدهد که صاحبش خالی بند تر است و هر ساعتی که عقربه اش کند حرکت میکند یعنی صاحبش فردی راستگو است (سید ممد شروع به گشت و گذار میکند تا ساعت خود را پیدا کند و پس از مدتی خسته و نفس نفس زنان به سمت جبرئیل باز میگرد) سید ممد : ببخشید جناب جبرئیل ، بنده ساعتم را پیدا نکردم ، در کدام خسمت (قسمت!)تعبیه شده ؟! جبرئیل در حالی که قهقه میزند : سید جان جسارت نباشد ، عزرائیل ساعت شما را به عنوان پنکه سقفی در اتاقش نصب کرده سید ممد که از این برخورد ناراحت شده سرش را پایین میاندازد و میگوید : باشد بخندید ، فردا که محمود احمد! خدرت(قدرت!) را در دست بگیرد با ساعتش عرش را به باد خواهد داد جبرئیل که شرمنده شده : ما که جایمان محکم است ، بیچاره ملت بر باد رفته ایران....اسکارلت اوهارا هم نمیتواند کاری صورت دهد!! سید ممد: ببخشید من حالم بد است ، میشود از اینجا بیرون برویم و از دیدن باقی این کاخ منصرف شویم جبرئیل دستش را به دور گردن سید ممد می اندازد و با هم بیرون میروند جبرئیل: سید جان بیا برویم کاخ عشرتکده ، کمی بگردیم و جیگرت حال بیاید ------------------------------------------------------ (جبرئیل و سید ممد وارد کاخ عشرتکده میشوند ، رئیس عشرتکده که یک بانوی زیباست برای خوش آمد گویی جلو می آید) بانوی زیبا در حالی که دستش را به سمت سید ممد دراز میکند: سلام ای نگار خاتمی! خوش آمدید خاتمی به جبرئیل نگاه میکند و میگوید: سلام حاج خانوم، جناب جبرئیل بنده دست نمی دهم، لطفا بگویید شعائر اسلامی را رعایت کنند جبرئیل با خنده : سید جان مثل اینکه فراموش کردی اینجا عرش است، اینجا همه بر هم محرمند و حلال (سید ممد که از این صحبت خوشش امده دست بانوی زیبا را میگیرد و یک پنج دقیقه ای مشغول حال و احوال پرسیدن میشود!) جبرئیل : سید جان اگر ممکن است دست این حاج خانوم را ول کنید که برویم قسمتهای دیگر را هم ببینیم سید ممد : بله... بله...حتما...اما خوب این حاج خانوم هم با ما بیاید بهتر است، میترسم یک وقت خدایی نکرده راه را گم کنیم! جبرئیل با خنده : باشد ، برویم...برویم یک چیزی هم میل کنیم که خیلی انرژی از ما به در رفته! (جبرئیل و سید ممد وارد سالن غذا خوری می شوند، انواع غذاها بر سر میز گذاشته شده و چند بطری از هر مشروبی هم بر سر میز حاضر است) سید ممد با اوقات تلخی: آقای جبرئیل لطفا بگویید مشروبات را از سر میز جمع کنند وگرنه ما بر سر میز حاضر نمیشویم ، لطفا بگویید شعائر اسلامی را رعایت کنند جبرئیل: ای بابا، سید جان یک بار که گفتم اینجا عرش است و همه چیز حلال، آنجا که این برنامه ها را در میاوردی فرانسه و ایتالیا بود نه عرش الهی! ( سید ممد و بانوی زیبا و جبرئیل بر سر میز مینشینند و مشغول خوردن میشوند) سید ممد به بانوی زیبا: ببخشید اگر میشود یکم دیگر از آن لیکور آلبالو برای ما بریزید ، مزه اش خیلی جانانه بود! جبرئیل : سید جان فکر میکنم برای بار اول کافی باشد ، بیایید برویم که باید به جاهای دیگر هم سر بزنیم --------------------------------------------------------- (سید ممد به سختی از میز غذا و بانوی زیبا دل میکند و با جبرئیل راهی کاخ وزارت اطلاعات عرش میشوند) رئیس وزارت اطلاعات عرش سعید امامی است که در ابتدای درب به پیشواز می آید: سلام بر سید ممد خودمان سید ممد با دیدن سعید ، پشت سر جبرئیل پناه میگیرد و میگوید: سلام سعید آقا ، حالتان خوب است سعید: متشکرم ، خوبم از لطف شما، فقط یکم پرزهای معده و زبانم از بین رفته که آن هم خوب میشود، دیگر ملالی نیست جز دوری شما! سید ممد اهسته سرش را به گوش جبرئیل نزدیک میکند و میگوید: جبرئیل جان، من یخورده موهای بدنم سیخ شده! اینجا یکم احساس سرما میکنم ، اگر میشود اینجا را بیخیال شویم جبرئیل: هر طور میل شماست ، برویم سعید امامی با خنده ای شیطنت آمیز: کجا سید، تشریف داشتید یک چایی دیگر برایتان پوست میکندیم! سید ممد: مزید امتنانتان ، برویم که باید به جاهای دیگر هم سر بزنیم (جبرئیل و سید ممد به سمت کاخ پیامبران و فرشتگان حرکت میکنند و در بین راه با هم مشغول صحبت میشوند) سید ممد: بهتر نبود اول میرفتیم به کاخ شورای نگهبان عرش جبرئیل: نه فدایت شوم، آنها با تو خوب نیستند ،اصلا تورا انجا نمیبرم،میترسم صدمه ای بر تو وارد کنند ،نشان به این نشان که برای کاندیداتوری ریاست سازمان ملل متحد ، تو را رد صلاحیت کردند ، شانس آوردی که خداوند به حمایت از تو حکم حکومتی صادر کرد ، وگرنه الان اینجا نبودی... سید ممد با حیرت :عجبا.....چقدر اینجا شبیه آن پایین است سید ممد و جبرئیل وارد کاخ فرشتگان و پیامبران میشوند ، فرشتگان و پیامبران برای خوش امد گویی به سید ممد در ابتدای درب ورودی کاخ جمع شده اند و به محض ورود سید ممد شروع به خواندن میکنند: بابا تو دیگه کی هستی ، بابا تو دیگه کی هستی ، بابا تو دیگه کی هستی.... حضرت مسیح در حالی حلقه گلی به دست دارد نزدیک سید ممد میشود و حلقه گل را به گردنش می اندازد و شروع به سخنرانی میکند: سلام بر تو ای نگار خاتمی ، ای خاتم الانبیا! ، ای که خون میچکد از شیوه چشم سیهت ، سلام برتو ، من مسیح مصلوب به نمایندگی از 124 هزار پیامبر و جمیع فرشتگان ورود تو را به منزل ابدیت خوش آمد میگویم، ای سرور و سالار ، ای مردمسالار! باشد که در زیر سایه تو ، بیاموزیم آنچه را که نیاموختیم ، استقامت موسی و صبر ایوب و موج سواری نوح و فرمانبرداری ابراهیم و اشک یعقوب و زیبایی یوسف و خوش زبانی من و دلبری محمد ، در برابر تو هیچند ، سالها مردمان مارا پیچاندند و اینبار تو استادانه پیچاندیشان ، انتقام سالها جفایی که بر ما رفت را گرفتی ، ای مردمسالار تو را در مقام جدیدت یار و یاوریم(جمعیت با صدای سوت و صلوات در ابراز احساسات مسیح را یاری میکنند ) سید ممد که به وجد آمده شروع به سخنرانی میکند: سلام بر شما پیچانده شدگان راه حخ(حق!) ! الا ای ایها الساقی ادر کاساّ و ناولها ....که عشق....که عشق...نمود اول.....اول نمود....(سید ممد شعر را فراموش کرده)..نمود اول... حافظا! نمیدانم چگونه از اینهمه لطف و مهر شما قدردانی کنم ، من، منی که در انجام وظایفم بسیار قصور کردم و نتوانستم انجام دهم آنچه را که باید انجام می دادم(در این لحظه سید ممد چند قطره اشک میریزد) امروز خدرت های(قدرت های) مرتجع ، میخواهند ثمره سالها تلاش برای آزادی را بگیرند ، امروز مردمسالاری دینی تنها راه دفاع از این آزادی ، این کلمه مخدس(مقدس) است ، همین کلمه ای که با نام باری تعالی عجین شده ! و همان چیزی که شما جان و مال و ناموستان را در راهش فدا کردید ، من برای شما پیامبران و فرشتگان نسل جوان! برنامه ها دارم که بلافاصله پس از رئیس سازمان ملل شدن به آنها جامعه عمل میپوشانم ، امروز دیگر زمان جنگ و خون نیست ، زمان گفت و گوی تمدنهاست ، زمان آن است که آزادی و عدالت و مردمسالاری دینی را به تمام دنیا هدیه کنیم ، وقت آن شد که به زنجیر من دیوانه شوند! بند را برگسلند سوی جانانه شوند....(در همین لحظه خداوند وارد میشوند و جمعیت یکپارچه صلوات میفرستد ، خداوند برای اینکه صحبتهای سید ممد قطع نشود سری تکان میدهد و بالای سر سید ممد مینشیند) سید ممد با ترس و لرز ادامه صحبتش را پی میگیرد : و در نهایت هرچه که خداوند بگویند و هرچه خداوند بخواهند همان خواهد شد ! ما ادامه دهنده راه خداوندیم و بنده مخلصی بیش نیستیم....... (پاسی از شب میگذرد و سید ممد تازه چانه اش گرم شده و مشغول صحبت است ، در حالی که جمیع فرشتگان و پیامبران و حتی خداوند را خواب عمیقی در بر گرفته ، حتی بنده را هم خواب فرا گرفته و قادر به نوشتن ادامه ماجرا نیستم اما پرسش اینجاست ، سید ممد تا کی به صحبت کردن ادامه خواهد داد ، سرنوشت او در سازمان ملل به کجا خواهد کشید ، آیا میتواند قتل های زنجیره ای داخل سازمان ملل را هم کشف کند و بفهمد که همه جنایات دنیا زیر سر کوفی عدنان است ، آیا خواهد توانست داروی نظافت به خورد کوفی بدهد و آیا خواهد توانست متجاوزان به خوابگاه کوی سازمان ملل را شناسایی و به مجازات برساند ، ما برای او توفیق روز افزون در پست و مقام جدیدش را ارزو میکنیم ، چون در هر حال هیچ چیزی به ما مربوط نمیشود ، ما وقایع نگاری بیش نیستیم) ----------------------------------------------------- خاتمي عزيز با همه اين شوخي و جدي ها دوستت داريم ، هرچي نباشد يك زماني عاشق و معشوق بوديم! خدا نگهدارت |