خاتمي در معراج(قسمت آخر) 




صحنه آخر: جبرئیل و سید ممد با عبور از تونلی از نور وارد عرش میشوند

عرش عبارت از باغ بسیار بزرگی است که رودی از شیر و شراب از آن عبور میکند ، باغ به دوقسمت تقسیم میشود ، در قسمت اول 7 کاخ بزرگ وجود دارد که بزرگترین کاخ متعلق به خداوند است ، یک کاخ متعلق به پیامبران است ،و یک کاخ محل سکونت فرشته هاست که این دو کاخ بهم متصلند ،یک کاخ وزارت اطلاعات عرش است،یک کاخ شورای نگهبان عرش است ، یک کاخ عشرتکده عرش است و یک کاخ موزه عرش و محل نگهداری شگفتیهاست،در نصف دیگر باغ خانه های سازمانی و آپارتمانهای مرتفع برای امامان و امام زاده ها وجود دارد که به صورت خود مختار اداره میشود و حتی خدا هم اجازه ورود به آن را ندارد!
--------------------------------------------------------------
(جبرئیل و سید ممد ابتدا وارد کاخ شگفتیها و موزه عرش می شوند، در راهروی کاخ که وارد میشوند پر از ساعت در طرحها و اندازه های مختلف است ، سید ممد که از دیدن اینهمه ساعت در حیرت است سر صحبت را با جبرئیل باز میکند)
سید ممد: جبرئیل جان اینجا کجاست که ما را آوردی ؟! ساعت فروشی است؟!
جبرئیل با خنده : نه خیر سید جان ، ما از روی هر انسانی یک ساعت درست کرده ایم و اینجا گذاشته ایم ، این ساعتها نوعی دروغ سنج هستند
سید ممد با تعجب: طرز کارشان چگونه است ؟!
جبرئیل: ببین سید جان به عقربه های ساعتها توجه کن ، هر ساعتی که عقربه اش تند تر میچرخد نشان میدهد که صاحبش خالی بند تر است و هر ساعتی که عقربه اش کند حرکت میکند یعنی صاحبش فردی راستگو است
(سید ممد شروع به گشت و گذار میکند تا ساعت خود را پیدا کند و پس از مدتی خسته و نفس نفس زنان به سمت جبرئیل باز میگرد)
سید ممد : ببخشید جناب جبرئیل ، بنده ساعتم را پیدا نکردم ، در کدام خسمت (قسمت!)تعبیه شده ؟!
جبرئیل در حالی که قهقه میزند : سید جان جسارت نباشد ، عزرائیل ساعت شما را به عنوان پنکه سقفی در اتاقش نصب کرده
سید ممد که از این برخورد ناراحت شده سرش را پایین میاندازد و میگوید : باشد بخندید ، فردا که محمود احمد! خدرت(قدرت!) را در دست بگیرد با ساعتش عرش را به باد خواهد داد
جبرئیل که شرمنده شده : ما که جایمان محکم است ، بیچاره ملت بر باد رفته ایران....اسکارلت اوهارا هم نمیتواند کاری صورت دهد!!
سید ممد: ببخشید من حالم بد است ، میشود از اینجا بیرون برویم و از دیدن باقی این کاخ منصرف شویم
جبرئیل دستش را به دور گردن سید ممد می اندازد و با هم بیرون میروند
جبرئیل: سید جان بیا برویم کاخ عشرتکده ، کمی بگردیم و جیگرت حال بیاید
------------------------------------------------------
(جبرئیل و سید ممد وارد کاخ عشرتکده میشوند ، رئیس عشرتکده که یک بانوی زیباست برای خوش آمد گویی جلو می آید)
بانوی زیبا در حالی که دستش را به سمت سید ممد دراز میکند: سلام ای نگار خاتمی! خوش آمدید
خاتمی به جبرئیل نگاه میکند و میگوید: سلام حاج خانوم، جناب جبرئیل بنده دست نمی دهم، لطفا بگویید شعائر اسلامی را رعایت کنند
جبرئیل با خنده : سید جان مثل اینکه فراموش کردی اینجا عرش است، اینجا همه بر هم محرمند و حلال
(سید ممد که از این صحبت خوشش امده دست بانوی زیبا را میگیرد و یک پنج دقیقه ای مشغول حال و احوال پرسیدن میشود!)
جبرئیل : سید جان اگر ممکن است دست این حاج خانوم را ول کنید که برویم قسمتهای دیگر را هم ببینیم
سید ممد : بله... بله...حتما...اما خوب این حاج خانوم هم با ما بیاید بهتر است، میترسم یک وقت خدایی نکرده راه را گم کنیم!
جبرئیل با خنده : باشد ، برویم...برویم یک چیزی هم میل کنیم که خیلی انرژی از ما به در رفته!
(جبرئیل و سید ممد وارد سالن غذا خوری می شوند، انواع غذاها بر سر میز گذاشته شده و چند بطری از هر مشروبی هم بر سر میز حاضر است)
سید ممد با اوقات تلخی: آقای جبرئیل لطفا بگویید مشروبات را از سر میز جمع کنند وگرنه ما بر سر میز حاضر نمیشویم ، لطفا بگویید شعائر اسلامی را رعایت کنند
جبرئیل: ای بابا، سید جان یک بار که گفتم اینجا عرش است و همه چیز حلال، آنجا که این برنامه ها را در میاوردی فرانسه و ایتالیا بود نه عرش الهی!
( سید ممد و بانوی زیبا و جبرئیل بر سر میز مینشینند و مشغول خوردن میشوند)
سید ممد به بانوی زیبا: ببخشید اگر میشود یکم دیگر از آن لیکور آلبالو برای ما بریزید ، مزه اش خیلی جانانه بود!
جبرئیل : سید جان فکر میکنم برای بار اول کافی باشد ، بیایید برویم که باید به جاهای دیگر هم سر بزنیم
---------------------------------------------------------
(سید ممد به سختی از میز غذا و بانوی زیبا دل میکند و با جبرئیل راهی کاخ وزارت اطلاعات عرش میشوند)
رئیس وزارت اطلاعات عرش سعید امامی است که در ابتدای درب به پیشواز می آید: سلام بر سید ممد خودمان
سید ممد با دیدن سعید ، پشت سر جبرئیل پناه میگیرد و میگوید: سلام سعید آقا ، حالتان خوب است
سعید: متشکرم ، خوبم از لطف شما، فقط یکم پرزهای معده و زبانم از بین رفته که آن هم خوب میشود، دیگر ملالی نیست جز دوری شما!
سید ممد اهسته سرش را به گوش جبرئیل نزدیک میکند و میگوید: جبرئیل جان، من یخورده موهای بدنم سیخ شده! اینجا یکم احساس سرما میکنم ، اگر میشود اینجا را بیخیال شویم
جبرئیل: هر طور میل شماست ، برویم
سعید امامی با خنده ای شیطنت آمیز: کجا سید، تشریف داشتید یک چایی دیگر برایتان پوست میکندیم!
سید ممد: مزید امتنانتان ، برویم که باید به جاهای دیگر هم سر بزنیم
(جبرئیل و سید ممد به سمت کاخ پیامبران و فرشتگان حرکت میکنند و در بین راه با هم مشغول صحبت میشوند)
سید ممد: بهتر نبود اول میرفتیم به کاخ شورای نگهبان عرش
جبرئیل: نه فدایت شوم، آنها با تو خوب نیستند ،اصلا تورا انجا نمیبرم،میترسم صدمه ای بر تو وارد کنند ،نشان به این نشان که برای کاندیداتوری ریاست سازمان ملل متحد ، تو را رد صلاحیت کردند ، شانس آوردی که خداوند به حمایت از تو حکم حکومتی صادر کرد ، وگرنه الان اینجا نبودی...
سید ممد با حیرت :عجبا.....چقدر اینجا شبیه آن پایین است
سید ممد و جبرئیل وارد کاخ فرشتگان و پیامبران میشوند ، فرشتگان و پیامبران برای خوش امد گویی به سید ممد در ابتدای درب ورودی کاخ جمع شده اند و به محض ورود سید ممد شروع به خواندن میکنند: بابا تو دیگه کی هستی ، بابا تو دیگه کی هستی ، بابا تو دیگه کی هستی....
حضرت مسیح در حالی حلقه گلی به دست دارد نزدیک سید ممد میشود و حلقه گل را به گردنش می اندازد و شروع به سخنرانی میکند: سلام بر تو ای نگار خاتمی ، ای خاتم الانبیا! ، ای که خون میچکد از شیوه چشم سیهت ، سلام برتو ، من مسیح مصلوب به نمایندگی از 124 هزار پیامبر و جمیع فرشتگان ورود تو را به منزل ابدیت خوش آمد میگویم، ای سرور و سالار ، ای مردمسالار! باشد که در زیر سایه تو ، بیاموزیم آنچه را که نیاموختیم ، استقامت موسی و صبر ایوب و موج سواری نوح و فرمانبرداری ابراهیم و اشک یعقوب و زیبایی یوسف و خوش زبانی من و دلبری محمد ، در برابر تو هیچند ، سالها مردمان مارا پیچاندند و اینبار تو استادانه پیچاندیشان ، انتقام سالها جفایی که بر ما رفت را گرفتی ، ای مردمسالار تو را در مقام جدیدت یار و یاوریم(جمعیت با صدای سوت و صلوات در ابراز احساسات مسیح را یاری میکنند )
سید ممد که به وجد آمده شروع به سخنرانی میکند: سلام بر شما پیچانده شدگان راه حخ(حق!) ! الا ای ایها الساقی ادر کاساّ و ناولها ....که عشق....که عشق...نمود اول.....اول نمود....(سید ممد شعر را فراموش کرده)..نمود اول... حافظا!
نمیدانم چگونه از اینهمه لطف و مهر شما قدردانی کنم ، من، منی که در انجام وظایفم بسیار قصور کردم و نتوانستم انجام دهم آنچه را که باید انجام می دادم(در این لحظه سید ممد چند قطره اشک میریزد)
امروز خدرت های(قدرت های) مرتجع ، میخواهند ثمره سالها تلاش برای آزادی را بگیرند ، امروز مردمسالاری دینی تنها راه دفاع از این آزادی ، این کلمه مخدس(مقدس) است ، همین کلمه ای که با نام باری تعالی عجین شده ! و همان چیزی که شما جان و مال و ناموستان را در راهش فدا کردید ، من برای شما پیامبران و فرشتگان نسل جوان! برنامه ها دارم که بلافاصله پس از رئیس سازمان ملل شدن به آنها جامعه عمل میپوشانم ، امروز دیگر زمان جنگ و خون نیست ، زمان گفت و گوی تمدنهاست ، زمان آن است که آزادی و عدالت و مردمسالاری دینی را به تمام دنیا هدیه کنیم ، وقت آن شد که به زنجیر من دیوانه شوند! بند را برگسلند سوی جانانه شوند....(در همین لحظه خداوند وارد میشوند و جمعیت یکپارچه صلوات میفرستد ، خداوند برای اینکه صحبتهای سید ممد قطع نشود سری تکان میدهد و بالای سر سید ممد مینشیند)
سید ممد با ترس و لرز ادامه صحبتش را پی میگیرد : و در نهایت هرچه که خداوند بگویند و هرچه خداوند بخواهند همان خواهد شد ! ما ادامه دهنده راه خداوندیم و بنده مخلصی بیش نیستیم.......
(پاسی از شب میگذرد و سید ممد تازه چانه اش گرم شده و مشغول صحبت است ، در حالی که جمیع فرشتگان و پیامبران و حتی خداوند را خواب عمیقی در بر گرفته ، حتی بنده را هم خواب فرا گرفته و قادر به نوشتن ادامه ماجرا نیستم اما پرسش اینجاست ، سید ممد تا کی به صحبت کردن ادامه خواهد داد ، سرنوشت او در سازمان ملل به کجا خواهد کشید ، آیا میتواند قتل های زنجیره ای داخل سازمان ملل را هم کشف کند و بفهمد که همه جنایات دنیا زیر سر کوفی عدنان است ، آیا خواهد توانست داروی نظافت به خورد کوفی بدهد و آیا خواهد توانست متجاوزان به خوابگاه کوی سازمان ملل را شناسایی و به مجازات برساند ، ما برای او توفیق روز افزون در پست و مقام جدیدش را ارزو میکنیم ، چون در هر حال هیچ چیزی به ما مربوط نمیشود ، ما وقایع نگاری بیش نیستیم)
-----------------------------------------------------
خاتمي عزيز با همه اين شوخي و جدي ها دوستت داريم ، هرچي نباشد يك زماني عاشق و معشوق بوديم!
خدا نگهدارت


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com