یاغینامهباور کنیم 
	 
        
       
      حرف آراممان نمی کند وقتی در به در پی کسی می گردیم یا گوشی تلفن را بر می داریم و حرکات دست هامان تند تر می شود حرف آراممان نمی کند مگر پیش از خواب وقتی سخت بخندیم و روز را فراموش کنیم یا گریه کنیم تا به خواب رویم. قدیما  January 2004 February 2004 June 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 April 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 February 2007 March 2007  | 
    
     
    
    
    
      صحنه اول،اتاق آقای رفسنجانی 
    سردار سازندگی با تی شرت نایک و شلوارک هاوایی پشت کامپیوتر نشسته و مشغول چت کردن است که عزرائیل پاورچین پاورچین از پشت نزدیک میشود و سرفه ای بلند می کند جناب سردار که گرم چت کردن است حتی سرش را هم بر نمیگرداند و میگوید:هان،چیه پاسدار،مگر صد بار نگفتم وقتی دارم با کاندومینا رایس!چِت میکنم مزاحم من نشو عزرائیل مودبانه:قربان عزرائیل هستم،بنا به صحبتی که در خطبه چند هفته قبل فرمودید که عاشق شهادتید،خدا امر فرموده خدمت برسیم سردار سازندگی با ترس برمیگردد و بعد از مکثی ناگهان داد میزند:آهای پاسدارها،کمکککک،یک تروریسم!آمده تو اطاق،بگیرید این منافق را..... عزرائیل کماکان مودبانه:قربان چرا داد و هوار می فرمایید،من که هنوز کاری نکردم!باور بفرمایید خود عزرائیل هستم(عزرائیل کارت شناسایی اش رو درمیاورد و نشان میدهد) آقای رفسنجانی که مطمئن شده این عزراییل هست،دست از داد و هوار بر میدارد و با ترس و لرز لبخندی به عزرائیل میزند و میگوید:جسارت بنده رو ببخشید آقای عزرائیل،خیلی خوشحالیم از زیارتتان،ببخشید اگر نشناختم،آخه قیافه تان نسبت به 20 و چند سال قبل خیلی تغییر کرده،بفرمایید بشینید خواهش میکنم عزرائیل با قیافه ای جدی:نه خیر آقا کار دارم باید زود برم جناب سردار کماکان با لبخند:اوه بله،اصلا هواسمان نیست،شما سرتان خیلی شلوغ است،مزاحم نمیشوم،فقط توجه بفرمایید خانه اخوی تو کوچه پایین تر هست! عزراییل با تعجب نگاهی به کاغذ توی دستش میکنه و میگه:جناب علی اکبر هاشمی رفسنجانی ملقب به سردار سازندگی ،ملقب به کو...هیچی ولش کنید....علی اکبر که خودتان هستید دیگر؟! سردار سازندگی که عرق سردی رو صورتش نشسته جواب میدهد:بل..بله...خودم هستم...اما شما مطمئنید:؟! عزرائیل با حالتی جدی:صحبتها میفرمایید....یعنی بعد از عمری ما هنوز کارمان را بلد نیستیم؟! سردار سازندگی:جسارت بنده رو ببخشید...البته که شما کارتان را بلدید....اما خوب گفتیم شاید کسی اوراقتان را دست کاری کرده.....آخر میدانید منافقین و استکبار جهانی امروزه همه جا را غبضه کرده اند(در همین موقع کاندولینا رایس برای آقای رفسنجانی یک buzz میزنه که چرا جواب نمیده!) سردار سازندگی در ادامه با دستپاچگی:جناب عزرائیل بعد از طی کردن این مسافت طولانی حتما خیلی خسته اید...تشریف داشته باشید یک شربت و پسته ای! میل بفرمایید....بعد من در خدمتتان هستم عزرائیل با جدیت:مزید امتنانتان!...عرض کردم که باید سریعتر بروم...کلی کار عقب افتاده دارم.... سردار سازندگی که انگاری چیزی یادش آمده ادامه میدهد:بله....درست میفرمایید...شما اینهمه زحمت میکشید...اینهمه اضافه کاری...آخرش هم چندر غاز ناقابل نصیبتان می شود....راستی حساب ارزی چیزی دارید(آقای رفسنجانی سریع از کشوی بغل دستش یک دسته چک در میآورد) عزرائیل که ماجرایی یادش میآید با عصبانیت میگوید:چیه؟!حتما باز میخواهید مثل دفعه قبل به ما چک بدهید،انهم چکی که برگشت خورد و دوباره لقب شهید زنده انقلاب را یدک بکشید....نه خیر آقا...ما را رنگ نکنید...ما به همان پاداش معنوی راضی هستیم سردار سازندگی با دستپاچگی:اختیار دارید قربان...التفات بفرمایید...خوب انموقع اول انقلاب بود و هنوز بیت المالی به آن شکل در جریان نبود...به جان شما نباشد به جان فائزه آنموقع ها خیلی وضعیت خراب بود...دست زیاد بود....حالا بفرمایید از خجالتتان در می آییم...انشا الله که میشود شما یکجوری شفاعت ما را آن بالاها بکنید...به جان شما نباشد به جان فائزه برای خودمان نمیگوییم ....این جان ما چه قابل شما را دارد....تمام ناراحتی و دغدغه من برای این نهال کوچک و تازه انقلاب است که حامی تمام مستضعفان جهان است....همین چند روز پیش بود که علی رغم میل قلبی ،داروی تلخ نظاف...ببخشید انتخابات را خوردیم که در این بلبشو کشور را سر و سامان دهیم...شما بگذارید من رئیس جمهور شوم....اینقدر برایتان اضافه کاری جور میکنم که از لحاظ مالی بی نیاز شوید!...اصلا بیایید با خودمان کار کنید...سرمایه از ما کار از شما... عزرائیل که از فرط عصبانیت سرخ شده فریاد میکشد: نه خیر آقااااااا.........لازم نکرده...به زودی خود مهدی آقای زمانی می آید و ادامه انقلاب را در دست میگیرد...شما غصه آنجا را نخورید.... جناب سردار با حالت تعجب:مهدی زمانی؟!!....جناب عزراییل شما جرا این حرف را میزنید....ایشان هنوز جوان است و سابقه مدیریتی ندارد!....وگرنه باعث افتخار است که بنده صحنه را به ایشان واگذار کنم! عزراییل که کارد بزنی خونش در نمی آید فریاد میکشد:آقاااااا، بفرمایید برویم..... سردار که در حالی که از ترس تهی قالب کرده:بله...بله چشم...عصبانی نشوید...فقط به من یک دقیقه اجازه بدهید از والده بچه ها خدا حافظی بکنم و وصیتی برایشان بکنم(در این لحظه سردار خودش را به گریه میزند) شما را به خدا بگذارید همین یک کار را انجام بدهم... عزراییل با اوقات تلخی:باشد..فقط سریعتر...لفتش ندهید...میخواهید برای آخرین بار ببوسید هم ببوسید...فقط سریعتر سردار سازندگی با سرعت به اطاق سمت راستی میرود و از پنجره اطاق ، الفرار فی فلنگون را میبندد و برای بار دوم عزرائیل را قال میگذارد آن بالا فرشته ها در حالی که روی میز پوکر از فرط خنده ولو شده اند ،عزراییل را صدا میزنند تا به سراغ آقای خامنه ای برود..... ادامه دارد.....  |