یاغینامهباور کنیم 
	 
        
       
      حرف آراممان نمی کند وقتی در به در پی کسی می گردیم یا گوشی تلفن را بر می داریم و حرکات دست هامان تند تر می شود حرف آراممان نمی کند مگر پیش از خواب وقتی سخت بخندیم و روز را فراموش کنیم یا گریه کنیم تا به خواب رویم. قدیما  January 2004 February 2004 June 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 April 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 February 2007 March 2007  | 
    
     
    
    
    
      اگر عزرائیل بودم 
    بی اعتنا به خدا تنها کار میکردم! بلکه هم، خدایی میکردم! از هر بنده ای می ستاندم جان هنگام آه و درد هنگام اشک و فقر هنگام فغان هنگام ارزوی مرگ! آه اگر عزرائیل بودم چه آرزوها که براورده نمیکردم! بر بالین هرانکه میخواندم مستانه میرفتم چه کودکی تنها چه زنی فاحشه و چه شکسته مردی چه فرقی میکرد! به هرکجا اندوه بود یک نفس میرفتم مرگ هدیه می دادم در جایی که زندگی زندگی نبود! در جایی که خدا خدا نبود! در جایی که انسان انسان نبود! در جایی که راستی دروغ معنا میشد و دروغ،راستی! آه اگر عزراییل بودم چه کارها که نمیکردم! چه آرزوها که بر آورده نمیکردم! --------------------------------- پانوشت:از دوستم سراج میپرسم ،به نظرت در این...شعر نمیخواد چیزی اضافه یا کم کنم با ترس میگه:کی جرات داره نظر بده و با عزراییل در بیافته!  |