کاش عزرائیل بودم! 


اگر عزرائیل بودم
بی اعتنا به خدا
تنها کار میکردم!
بلکه هم، خدایی میکردم!
از هر بنده ای
می ستاندم جان
هنگام آه و درد
هنگام اشک و فقر
هنگام فغان
هنگام ارزوی مرگ!
آه اگر عزرائیل بودم
چه آرزوها که براورده نمیکردم!
بر بالین هرانکه میخواندم
مستانه میرفتم
چه کودکی تنها
چه زنی فاحشه
و چه شکسته مردی
چه فرقی میکرد!
به هرکجا اندوه بود
یک نفس میرفتم
مرگ هدیه می دادم
در جایی که زندگی
زندگی نبود!
در جایی که خدا
خدا نبود!
در جایی که انسان
انسان نبود!
در جایی که راستی
دروغ معنا میشد
و دروغ،راستی!
آه اگر عزراییل بودم
چه کارها که نمیکردم!
چه آرزوها که بر آورده نمیکردم!
---------------------------------
پانوشت:از دوستم سراج میپرسم ،به نظرت در این...شعر نمیخواد چیزی اضافه یا کم کنم
با ترس میگه:کی جرات داره نظر بده و با عزراییل در بیافته!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com