سرگیجه 


موقع بحث کردنها ...بعضی وقتها بحث رو به يه جاهايی ميکشونم و يه مثالهايی ميزنم که طرف مقابل قفل کنه و بره تو فکر.....ديروز يه مثالی واسه حسين زدم و يه سوالی کردم که به نظرم ديگه کار تموم شده بود...اما انچنان جوابی داد که از صد تا تو دهنی بدتر بود و حسابی منو در افکارم غرق کرد به طوریکه پایه خیلی از اندیشه هام سست شد و دچار سرگیجه شدم....
در ادامه بحث بهش گفتم واقع بين باش...مثلا فکر ميکنی انسان ميتونه جلوی زلزله رو بگيره؟!
خيلی محکم گفت: بيلاخ!بله که ميتونه! گاليله رو يادته؟!
يا جريان سفر به ماه؟برای ادم هزار سال پيش گفتن از سفر به ماه مثل جوک مي موند اما حالا چی؟!
حق با حسين بود...واقعيت اين بود که ((واقعيت))در بعد زمان بی معنا ميشه و ((حقيقت))واژه دستمالی شده ای میشه که به درد ويترين مي خوره
...............................................................
پانوشت 1:يادم باشد از اين به بعد به کسی نگویم واقع بين باش! چون هر کدام از ما و در کل انسان قدرت پشت سر گذاشتن و نابود کردن و عوض کردن هر واقعيت پیش رو را دارد....تنها پشتکاری مثل اديسون و ايمانی مثل گاليله که پا کوبان به زمین بگوید((میدانم تو میچرخی)) کافيست....واقع بین باش!!!
پانوشت ۲:شايد بتوان گفت حسين واقع بين تر بود!
پانوشت ۳:در سفسطه اينقدر پيشرفت کرده ام که انديشه ها و حرفهای خودم را گاهی انچنان ميچرخانم و ميچرخانم و با خودم سفسطه ميکنم که به سکوت ميرسم!لبخند زدن و سکوت کردن و سر تکان دادن در جايی که تعصبات و انديشه ها چه نرم و ارام و چه سرسختانه در جريان است بهترين کار است.....ما هيچ چيزی نميفهميم!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com