اعترافات يک متهم!(انگونه که برادر مرتضوی ميخواهد) 


دوستانی که ميخواهند بدانند، چرا و چگونه شد که من اينگونه استحاله شدم و تصميم به نوشتن اعتراف نامه گرفتم،به پست(برای گنجشکها،ترسيدن هيچ وقت دير نيست)مراجعه کنند،باشد که انها نيز هدايت شوند
اينجانب هکتور مونرو ،نويسنده اسکاتلندی با لقب ((ساقی))يا ((ساکی)) هستم که پس از کشته شدن در جنگ،به علت عقيده ای که به تناسخ داشتم ،دوباره با اسم سپنتا شهر سوخته ای با لقب ((حاجی))يا((ياغی))پا به عرصه حيات گذاشتم،از اونجايی که مادرم شب قبل از به دنيا امدنم خواب ديده بود که من ايران رو تکون ميدم و ممکن هست پس از بدنيا امدن توسط پاسدارها کشته بشم،بلافاصله پس از اينکه به دنيا امدم و نافم رو بريدن،منو توی يک صندوق چوبي گذاشت و به خليج فارس انداخت،در اون جا به کمک چند عدد کوسه(با عرض معذرت از خانواده محترم رفسنجانی)که از طرف شيطان فرمان گرفته بودن،به سمت امريکا هدايت شدم و در ميون رودخونه ای که از کاخ سفيد ميگذشت قرار گرفتم(اون موقع از تو خاک سفيد رودخونه رد ميشد!)از قضا زن کندی بچه دار نميشد و همون روزی هم که من داشتم با صندوق چوبی از تو رودخونه رد ميشدم، اون داشت حموم افتاب ميگرفت و تا منو ديد،يک دل نه صد دل عاشق روی ماهم شدو تندی منو برد و به جان اف کندی نشون داد و گفت:هی جان، ای لاو دیس بیبی،بیا به فرزندی چویسش کنیم
جان هم قبول کرد و منو فرستاد به سیا که اونجا بزرگ بشم و اموزش ببینم،تا اینکه بزرگ شدم و به سن نوجوونی رسیدم،اونوقت رفتم پیش جان و گفتم :بابا جان، من میخوام برم ایران
بهم گفت:تو غلط میکنی،هنوز پشت لبت سبز نشده
رو همین حساب خیلی بهم برخورد و اون روزی که داشت با ماشین از تو خیابون رد میشد با تفنگ ساچمه ایم کشتمش و مخش رو اوردم تو دهنش(البته هنوز نتونستن بفهمن کار من بوده)و بعد هم به عنوان جاسوس راهی ایران شدم
اما اولین رابطه نامشروعم برمیگرده به دوران دبیرستان،اون موقع تو کلاسمون ،مونیکا لوینسکی دقیقا جلوی من مینشست اونم با مینی ژوپ!همیشه هم دفتر و کتابش رو مینداخت زمین و مرتب میگفت:حاجی دفترم،حاجی قلمم،منم رو حساب معرفت و لوطی گری هی خم میشدم و وسائلشو جمع میکردم و البت چشمم به یه جاهای ناجوری میافتاد،تا اینکه یه شب به من گفت تو فلسفه ات خوبه، بیا خونمون با من کار کن!من رفتم خونشون به من يه نوشيدنی تلخی داد و گفت فلسفه ات راجع به اين چيه(بعدا فهميدم که عرق سگی بوده)منم تا خوردم سرم منگ شد و افتادم رو تخت و ديدم اونم مثل تسونامی! امد رومون
بعد از اينکه منو بی عفت کرد،گفت:حاجی تو برو ايران منم بعدا ميام،با هم ميريم حرم امام رضا،اب توبه ميريزی رو سرم و من زنت ميشم و اين صوبتا،اما بعد که امدم ايران برام ايميل زد و گفت:هی بزغاله ...من از اون شب يه فيلم تهيه کردم(بعدها فهميدم با بيل، رفيق صميمیم هم همين برنامه رو پياده کرده)حالا يا با تمام دخترای ايران بيناموسی ميکنی يا اينکه فيلمت رو تو بازار پخش ميکنم، اونم زير قيمت!
منم از ترس آبرو مجبور شدم با همه دخترا چت کنم و رابطه نامشروعم خيلی سنگين شد، حالا خوبيت نداره بگم ولی حتی با خواهر خودمم کلی چت کردم
بعد از يه مدتی که امدم ايران و مشغول جاسوسی و رابطه نامشروع بودم و ماجراهای خاله زنکی مينوشتم،يه شب سلمان رشدی بهم زنگ زد و گفت پاشو بيا اسراييل باهات کار دارم،منم جلدی رفتم اسراييل و تو يک کافی شاپ ديدمش،به من گفت حاضری يه معامله با هم انجام بديم؟!پرسيدم چه معامله ای؟!گفت ببين من از زمانی که اون ايات شيطانی رو نوشتم و حکم ارتداد بهم خورد و از هند فرار کردم و امدم انگليس ،پاک زندگيم بهم خورده،کار که نميتونم بکنم،اين زنم هم شده بود قوزه بالا قوز،هی دور ستونها ميچرخید و گريه ميکرد و سلمان سلمان ميخوند،منم طلاقش دادم،حالا از اونجايی که تو رابطه نامشروعت سنگينه،ميخواستم يک جميله ای چيزی برای ما پيدا کنی که هم برای ما برقصه و هم بيرون خونه کار کنه! و هم اينکه زبونش رو نفهمم که چی ميگه،منم در عوض، برات کلی عرش نامه و ايات شيطانی مينويسم که بهت حکم ارتداد بخوره و مشهور بشی،واسه من که ديگه اين چيزا صفايی نداره
خلاصه منم فريبش رو خوردم و اون معامله رو انجام دادم و اون نوشته های مزخرف و سراسر فريب خوردگی رو گذاشتم اينجا
در اين بين که مشهور شدم، کلی عناصر اجنبی و مزدور هم با من رفيق شدن و منو شارژ کردن و در راستای مقاصد شوم خودشون از من سو استفاده کردن
اولين نفر همين کاميار ايهام زاده بود که از بس مار خورده افعی شده،اين پسر باباش توی امارات چاه نفت داره و شيخ زايد ال نهيان هم پدر خونده اش بود،نشون به اون نشون که موقع مرگ شیخ، تا ۴۰ روز لباس سياه رو از تنش در نمياورد،هدف اين پسر عربی کردن ايران و اضافه کردن ايران به خاک امارات هست،نشون به اون نشون که تو يکی از پستهاش نوشته بود:خودم رو گذاشتم جای اون عربی که وايستاده بود،يعنی که چی اين؟!يعنی همينجوری ميخواد بگه چه فرقی ميکنه کی باشيم ،مهم اينه که عرب باشيم!به موسسه نشنال جئوگرافی هم خود نامردش پول داده که خليج فارس رو بکنن خليج عربی،در قضيه فجيره و فروش دختران ايرانی هم خودش به طور مستقيم دست داره و ذی نفع هست،يک خواهر خطرناکی هم داره که وقتی داداشش که جناب کاميار باشه ،نجاسات الکلی ميخوره و به خلسه ميره، براش شمع ميکنه ،اين شمع روشن کردن يه جور عامل ارتباطی هست بين شيخ نشين ها و مثل دودی ميمونه که قديمها سرخ پوستها واسه هم هوا ميکردن،خلاصه اين کامیار مزدور تونست منو هم فريب بده و بخره و قالب اینجارو هم خودش برام درست کرده که در عوض برای اهداف شومش مطلب بنويسم
نفر بعدی شهلا مهر زاده ،اين زن ساکن المان هست و رياست سبزهای دنيا رو بر عهده داره که از قضا زبان سرخی هم داره! ازاون ناسيونال بازهای خطرناک هست،جرات داری جلوش به جای درود و بدرود و سپاسگذارم، بگو سلام و خداحافظ و مرسی تا ببينی چه جوری شخصيتت رو ترور ميکنه،هرچی بهش ميگيم سونی و سامسونگ هم خوبه ،ميگه نه،فقط ناسيونال! (تازگی ها که سوسيال هم به خودش اضافه کرده که البته هنوز نميدونم سوسيال نام کدوم کارخونه هست)روزی بیست دفعه هم منو گیر میاره و تخلیه اطلاعاتیم میکنه و از اوضاع ایران از من میپرسه و منم مجبور به جاسوسی و دادن اطلاعات میشم،از از اونجايی که فرزند ذکور نداره و نگران جانشين برای خودش و سازمان سبزها هست ،چپ و راست به من ميگه پسرم و دخترهاش هم در راستای همين توطئه به من ميگن داداشی و من رو تهديد کرده که اگر باهاش همکاری نکنم مثل پدر بزرگش ستار خان يه لشگر ور ميداره مياد سروقتم
نفر بعدی که منو وادار به همکاری کرد و من مجبور شدم براش اسناد مهمی رو بفرستم،خانوم هاله افتاب زاده بود،اين خانوم که تو استراليا زندگی ميکنه با ساختن اين مکان شيطانی منو مجبور به نوشتن کرد و گفت تا نفس داری مبارزه کن،بعد ها فهميدم که شوهر اين خانوم از نوه، نبيره های تالبوت انگليسی هست که اون فاجعه خط توليد پيکان رو در ايران سبب شد و برای من هم نقشه داشتن که مثل رضا خان مير پنج به قدرت برسوننم و خوب که از من سو استفاده کردن، منو به جزيره موريسی چيزی بفرستن،اما زهی خيال باطل که با اين اعتراف نامه نقشه شومشون در نطفه خفه شد
نفر بعدی ناز خاتون ميباشد که در سرويس جاسوسی فرانسه ملقب به دوگول مخفی کار ميکنه و دفعه قبل که برای جاسوسی به ايران امده بود کلی شکلات رو به عنوان رشوه برای من فرستاد تا کاری براشون انجام بدم،از اونجايی که چشم ديدن هيچ برجی بلند تر از ايفل رو ندارن به من دستور دادن که برج ميلاد رو منهدم کنم و با سر خودمو بکوبم بهش که البته من متوجه انحراف و اشتباهم شدم و قبل از انجام چنين حرکت تروريستی به راه راست هدايت شدم
در اخر ميرسيم به مهسا و ميکاييل باد و باران زاده،به عقيده اين خواهر و برادر ،عشق و شراب و رازقی جاذبه شهرشون هست و با همين کارای بيناموسی ميخوان همه جوونهای اين مرز و بوم رو الوده کنند،به عقيده ميکاييل که در کار تهيه و توزيع انواع الکی جات ،تحت پوشش دانشجو هست،به جای اينکه مخالفين و اپوزوسيون ها چپ و راست اسلحه و مواد و تهاجم فرهنگی وارد کشور ميکنند بهتر هست که به همه يه قوطی وودکای مجانی بدن تا سیاه مست بشن و يک شبه ،حکومت سراسر مردمیه جمهوریه اسلامی چپه بشه،خوب البته با اون گندی که زد و مشروبهای قلابيش چند نفر رو کور کرد و کشت، ديگه کسی براش تره هم خورد نميکنه،در هر حال ادمی بسيار اب زير کاه هست که هيچ کس تا حالا به ماهيت فاشيستيش پی نبرده و منو هم در ازای فرستادن شراب شيرازی مجبور به همکاری کرده تا يک پست در ميون در مورد شراب و فوايد دروغيش بنويسم
حالا که به اينجا رسيديم و من يک شبه پی بردم که اين همه مدت در اشتباه و فريب خوردگی بودم،طلب عفو دارم و اميدوارم که رافت اسلامی نصيب اين جانب بشود،به جان اقا قول ميدهم روزی شانصد مرتبه نماز غفيله بخوانم و همچنين به گونه ای کلام الله مجيد را حفظ شوم که مثل ان بچه طباطبايی،با کوچکترين علامتی سوره ها را بلبل وار قرائت کنم،در اخر اگر مورد قبول قرار گيرد ميخواهم با قسمت تحتانی و پشتانی! بدنم روی تمام ديوارهای اوين بنويسم ،توبه،توبه.....بلکه ذره ای از بار سنگين گناهانم کم شود....تا چه در ايد و چه در نظر افتد


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com