فكر اينجايش را نكرده بوديم! 


يه روزي يه شيخ و يه پسر جوون ميخواستن با هم كاراي بي ناموسي بكنن،شيخ ميگه من اول شروع ميكنم،پسرك ميگه نه من اول شروع ميكنم،خلاصه اينقدر چك و چونه ميزنن تا بالاخره شيخ راضي ميشه كه اول بشينه تو خاك!
كار پسرك كه تموم ميشه و نوبتش ميشه كه بشينه تو خاك شيخ،پا ميزاره به فرار و حالا ندو كي بدو،شيخ هم عبا رو ميده بالا و دنبال پسرك از اين كوچه به اون كوچه ميدوه،وقتي حسابي ميدوه و خسته ميشه و ميبينه كه نه ،نميتونه پسرك جوون رو بگيره ،از دور داد ميزنه: اهاي جوون،خيال كردي اون #$%$%^ كه كردي، حلال است؟!!!!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com