پله پله تا ملاقات خدا! 


در طی روزهای اینده بالاخره قراره کار من یکسره بشه,یا کارم درست میشه و نتیجه ماهها زجر کشیدنم رو میبینم یا اینکه حسابی بد میارم و چپه میشم و میرم تو خاک,جدی جدی دارم میرم به پله های اخر و ملاقات خدا!این دیگه خان هفتم هست,برای یک بار هم شده میخوام ایندفعه وارد خان هفتم بشم,نتیجه اش برام دیگه مهم نیست ,فقط میخوام برم داخلش,امیدوارم نوه رستم بودن اینجا به دردم بخوره و زنده و پیروز بیام بیرون
به هر حال امیدوارم ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست در دست هم بدن و من جفتک شانسی بیارم و کارم درست بشه
از همه دوستان میخوام که برام ارزو و دعاهای خوب بکنن که در وزن کشی مسابقات قبول بشم و مهرم به دلشون بشینه و من افقی نشم و همه دشمنان و نارفقیان هم میتونن تا دلشون میخواد نفرین بکنن که کارم گیر کنه,اخرش معلوم میشه دوستانمون بیشترن یا دشمنان قسم خورده!
در هر دو صورت, اگر زنده موندم تمام ماجرایی که در این مدت بر من رفت رو براتون میگم منتهی در این 10 روز اینده اصلا توان و حس و حال نوشتن و حتی فکر کردن و خوندن هم ندارم,همینارو هم به زور دارم مینویسم,تا اطلاع ثانوی هم در شبکه موجود نمیباشم هیچ رقمه!
هنوز هم یه عالمه حرف دارم,یه عالمه نوشته و داستان دارم که اینجا نگذاشتمشون,دوست دارم که برگردم و باز هم تا جون دارم بنویسم و نوشته های زیباتون رو بخونم,اما اگر زنده نموندیم امیدوارم هرکسی بدی از ما دیده ببخشه و حلالمون کنه...دوستتون دارم و بدرود

نه!
نیازی نیست پستچی را به دردسر بیاندازیم
حتی به دستگاه عجیب و غریب تلفن هم نیازی نیست
کافی است هرکدام در گوشه ای کنار پنجره بنشینیم
ابرها و بادها
بوسه ها و سلام ها را جابجا میکنند


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com