یاغینامهباور کنیم 
	 
        
       
      حرف آراممان نمی کند وقتی در به در پی کسی می گردیم یا گوشی تلفن را بر می داریم و حرکات دست هامان تند تر می شود حرف آراممان نمی کند مگر پیش از خواب وقتی سخت بخندیم و روز را فراموش کنیم یا گریه کنیم تا به خواب رویم. قدیما  January 2004 February 2004 June 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 April 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 February 2007 March 2007  | 
    
     
    
    
    
      امروزتولد یه مرد بزرگ هست،کسی که برای اونچه که امروز هستم گرچه هیچی نیستم به اون مدیونم،مرد تنها و غریبی که غم و غربتش رو  و درد های عظیم دلش رو  به کسی نگفته و کسی هم نخواسته درک کنه اما حداقل من به این کوچکی و نافهمی سعی کردم بفهمش و درکش کنم،مردی که در پشت سکوت سنگینش،عظمت و بزرگیش نهفته هست و راست میگن که ادمهای بزرگ رو از سکوتهای سنگین و پهناورشون که مثل سهمگین ترین فریادهاست باید شناخت....دیشب تا صبح جامهای زیادی پر و خالی شد و بغضهای بسیاری خورده شد...از شکنجه های زندانبان ها بر تنش و از شکنجه های ادم های پوشالی بر روحش غصه ها بود و قصه ها،قصه هایی که برای اولین بار از زبونش پایین ریخت برای اولین یا شاید اخرین کسی که من بودم...و در پایان سپیدی صبح بود و اشکهای ماسیده بر پلک..... 
    عموی عزیز که تنها هم خون من نیستی ،باور دارم اگر فرشته ها وجود داشته باشند بر توحسادت میکنند...صبح زیبای میلادت برمن مبارک  |