ارزوهای دست نیافتنی 


افرين پسر م،خوب کشتيش!اوناهاش يکی هم اونجاست!در رفت،بگيرش،بکشش،نزار جون سالم به در ببره!....
۲ ساعت بعد از نيمه شب،در پايان يک جنگ خونين در حالی که کف دستهام پر از خون و کثافت بود و از پيشونيم عرق ميريخت از بابا نشان لياقت گرفتم و به درجه شواليه ای و سپهبدی ارتقاء پيدا کردم
کشتن ۸ تا پشه فرز و تيز کار هرکسی نيست!اونم با دست خالی در حالی که بابا يک مگس کش رو در جريان عميليات به شکستن داد و يک حشره کش رو به طور کامل خالی کرد،جوری که من از بوی حشره کش گيج و منگ شده بودم ! پشه ها هم که با ساقی گری بابا و اون حشره کش پارتی راه انداخته بودن!
تقصير خودشون بود،از بس خر و زبون نفهم هستن،پشه ها رو ميگم! نشستم باهاشون صحبت کردم که ای عزيزان بياييد در کمال ارامش و خوشی در کنار هم زندگی کنيم و شما هم از نيش زدن و ازار دادن و مکيدن خون ما پرهيز کنيد
اما پیشوایشان که از بقیه پیر تر بود با غرور و تکبر و گستاخی جواب داد که چه توقعات بيخودی داری ، ما افريده شديم برای نيش زدن و مکيدن خون شما ، تازه بريد شانس اورديد که ماريا همراهمان نيست وگرنه شمارا به کشتن ميداد!
گفتم: جان؟!!!ماريا کيه ديگه؟!
يکی از اون جوونترهاشون جواب داد: ماريا يعنی همون مالاريا ديگه،چقدر بيسواتی!
خونسردی خودم رو حفظ کردم و گفتم:باشه عزيزان،عيبی نداره،بياييد نيش بزنيد و خون مارو هم بمکيد،از اين دريای خون چند قطره ای هم نصيب شما بشه عيبی نداره،شما هم که عمرتون ۲۰ روز بيشتر نيست و ما هم که راضی به کشت و کشتار و خونريزی نيستيم،پس حداقل بياييد يک پروتکل الحاقی چيزی امضا کنيم که شبها موقع خواب و در رختخواب و ناجوانمردانه به ما حمله نکنيد،حداقل بگذاريد شبها اسوده بخوابيم.....
اما باز هم زير بار نرفتند و اين بار يک صدا و با غضب شعار ميدادند:تا نيش در سر ماست....خونت شربت ماست...وای اگر پيشپک حکم جهادم دهد...پيف پاف دنيا نتواند که جوابم دهد.....
و اينجوری شد که منم از کوره در رفتم مجبور شدم دستم رو به خونشون الوده کنم،واسه همين ديشب خواب ديدم شدم اندازه پشه ها و اونها شدن اندازه من و ميدويدن دنبالم که منو بکشن.....در حالی که ريش داشتن و ريششون گاهی اوقات زير پاشون گير ميکرد،خيلی صحنه ترسناکی بود ،خيلی واضح و واقعی!
حالا ديگه حسابی قاطی کردم و ميترسم،نميدونم وقتی تو خوابم ،واقعا خوابم يا بيدارم، وقتی بيدارم واقعا بيدارم يا تو خوابم!.....کاش ميشد پشه ها يه جوری دوستانه با ما کنار می امدن که اين همه مصيبت پيش نميامد.....موندم چرا بعضی از اين جونورها که خدا خلق کرده هيچ رقمه حاضر نيستن در صلح و صفا با بقيه زندگی کنن....کاش ميشد يه جوری کنار ميامدن..کاش....
.....................................................
اگر میخواید از فرط خنده در حالی که دستتون رو دلتون هست کف اتاق پهن بشید و اشک از چشماتون راه بیافته به برادران ارزشی سری بزنید
..............................................................................
مديار عزيز خبر از بازداشت عده اي از وبلاگ نويسها داره......مثل اينكه دور جديدي از سركوب و سانسور در سر فصل هاي جمهوري اسلامي قرار گرفته....اعتراض جمعي ما و انتشار اين خبر بوسيله ما اگر تنها راه نيست فعلا بهترين راه است براي حمايت از ازادي و انديشه....شايد نفرات بعدي ما باشيم


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com