درد دلهايي از دور دست 


چند هفته قبل يکی برام يک ايميلی زده بود از يک جای دور که در اون حکايت زندگيش رو نوشته بود و از من خواسته بود تا حکايتش رو برای شما هم بگم اما به علت پاره ای از ملاحظات گفتم بيخيال و از گفتن حکايتش منصرف شدم و به عبارتی طرف رو پيچوندم تا اينکه ديشب يک ايميل ديگه برای من فرستاد که حاوی اين شعر بود

حاجي مهربونم،حاجي همدم من

دنبال تو يه عمري بود تو اسمون ميگشتم

يكي نبود بهم بگه كه نابجا ميگشتم

راهي شدم دوون دوون به شهر تو رسيدم

تو كوچه هاش پرسه زنون به هر جا سركشيدم

حالا كه من در به در شهر توام كو به كو

قصه تنهايي من رو ميدوني مو به مو

پس بگو،پس بگو،پس بگو

اينجا توي شهر تو من عشق رو پيدا كردم

حرفهاي اينو واونو صد دفعه حاشا كردم

دنبال تو ميگشتم راه رو بهونه كردم

حالا كه بهت رسيدم حرف رو روونه كردم

حالا كه من در به در شهر توام كو به كو

قصه تنهايي من رو ميدوني مو به مو

پس بگو ،پس بگو ،پس بگو

تورو خدا بگو، جون مادرت بگو

وقتی اين همه خواهش و اصرارش رو ديدم ديگه دلم نيامد حکايتش رو نگم برای همين خط به خط ايميلش رو اينجا نوشتم و اين هم حکايتش......

زندگي من وسط يك دايره ميگذره كه وسطش وايستادم ،تنها و قرص و محكم وايستادم،هر روز صبح هزاران ادم كه در اطراف من زندگي ميكنن با چند تيكه سنگ به طرف من ميان و از پشت دايره به من سنگ پرتاب ميكنند و تازه وقتي سنگهاشون تموم ميشه كلي فحش خواهر و مادر بارم ميكنن به اين اميد که زندگيشون کمی بهتر بشه و دنياشون قابل تحمل تر ،كاش اينجا بودي و ميديدي كه وقتي به سمت من سنگ پرتاب ميكنن و به من ميخوره چطور به شور و شوق ميان و خوشحال ميشن، براي بدست اوردن اين شور و شوق گاهي چنان ترافيكي پشت دايره زندگيم بوجود ميارن كه چند نفر جونشون رو از دست ميدن .

چقدر من اين خنده و خوشحاليشون رو دوست دارم!ميدوني چرا؟!اخه يكي از ارزوهايي كه اينها هر شب باهاش به خواب ميرن و صبح باهاش بيدار ميشن سنگ زدن به من هست و از اينكه ميتونم ارزوشون رو براورده كنم و خوشحالم، تنها كاري هست كه تو زندگيم از من بر مياد اگر به بدنم نگاه كنی میببينی چقدر سياه و كبود شده،پاي چشمم رو ببين،اينجا زير سينه ام رو ميبيني؟!ديگه پايين تر نميرم خوبيت نداره ولي همين قدر بدون كه هيچ جاي سالمي برام نمونده،همه جاش سياه و كبود شده با همه اين احوالات با همه اين دردي كه ميكشم هيچوقت صدام در نيومد و شكوه نكردم و فرو نريختم! اره من هنوز و هر روز تا هميشه همين جا ميشينم و چشم به راه عزيزاني ميمونم كه قرار هست به من سنگ بزنند و بد و بيراه بگن ،منتظر ميمونم تا خنده و خوشحاليشون رو ببينم و فكر نمیكنم هيچكدوم از سنگ و چوبهاي اين اطراف به اندازه من خوشبخت باشن حتي اون خونه سنگي خدا كه كمي اونطرف تر از من قرار داره!هيچ سنگي مثل من لذت شور و شوق و انتقام رو بهشون نميده و هيچ سنگي مثل من تو دنيا وجود نداره كه بتونه اين كار رو بكنه......

اينجانب سنگ رجم در شهر مكه! هميشه پشت دايره زندگيم چشم به راه شما و سنگهای شما هستم......


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com