نامه اي به مامان! 


سلام مامان،موقعی که اين نوشته ها رو ميخونی احتمالا رو پاهات نشستم يا تو بغلت خوابيدم،مسئله اينجاست که من هميشه پيش توام اما درست و حسابی نميتونم باهات حرف بزنم، هر وقت امدم درد و دل کنم اين بغض مثل بختک افتاد تو گلوم منم خفه شدم و حرفی نزدم ولی اين بار برای خود، خودت مينويسم!
مامان يادت هست اولين بار در چه سالی و با کی ازدواج کردی؟!اصلا يادت هست چند تا شوهر کردی؟!حتما يادت هست!منم تو شناسنامه ات رو نگاه کردم و اسم همشون رو هم حفظ کردم! مامان برام خيلی جالبه که چطور سر اين همه شوهر رو زير اب کردی و هنوز خودت سر پايی!اينم جالبه که همه شوهرات با مرگ ازت جدا ميشن! مامان يه نگاه به خودت انداختی؟! موهای سرت ريخته، صورتت پر چين و چروک شده،دهنت بوی گند ميده،اون سوراخهای پايينت هم که يک زمانی واسه ما بسته بسته هزاری درست ميکرد حالا اينقدر گشاد شده که بابا داره کم کم درشو گل ميگيره!!البته بابا،اين شوهر اخريتو ميگم،خيلی ادم تنها خوریه!همه هزاری ها رو خودش ميزنه به جيب، شيرت رو هم که خودش تا ته ميخوره ،جلوی ما هم يه تيکه نون خشک می اندازه که از گشنگی نميريم!تازه هر وقت هم ميای بهش چيزی بگی يا اعتراضی بکنی با کف گرگی مياد تو صورتت و با پس گردنی و اردنگی ساکتمون ميکنه،خدا بيامرزه شوهر قبليتو ، همون پولداره رو ميگم،ما که نديديم اما بچه هاش ميگن خيلی ادم لوطی و با مرامی بوده و اگر هر کاری ميکرده و نميزاشته اعتراضی بکنی ،حداقل خرجی خونه رو ميداده و شکم بچه ها هميشه سير بوده،اين مرتيکه که نه ميزاره حرف بزنيم و نه شکممون رو سير ميکنه،اصلا من نميدونم تو عاشق چيه اين بابای ما شدی؟!مرتيکه بی غيرت ،مفت خوره ،دزد! مامان يه وقت خيال نکنی ما بی خيال و بی غيرتيم،نه! منم ديدم بعضی شبها بابا يه اقای خارجی رو يواشکی مياره تو اطاق شما بعدشم به ما ميگه برين نخود سياه بخرين! به جان تو ميدونم چه بلاهايی سرت مياره و دلت چقدر خونه ولی ميگی چه کنيم؟!ما هر وقت امديم فردين بازی در بياريم و حال بابا رو بگيريم همون حکايت کف گرگی و اردنگی تکرار شد،بارها گفتم بزارم از خونه فرار کنم هم از دست تو راحت بشم و هم از دست اون بابای لات،مفنگی! اما همين عشق مادر و فرزندی نگه ام داشت، نميدونم تا کی اين مصيبت و بدبختی و ناراحتی برای تو و ما ادامه داره و تا کی ميشه تحمل کرد ولی ميخوام يه خواهشی ازت بکنم، تورو جون البرزت!اينقدر بچه درست نکن،اينقدر خواهر و برادر برامون رديف ميکنی که چی؟!البته حق هم داری ،تو که تنظيم خانواده رو پاس نکردی تا بدونی بايد از بادکنک های خوش اب و رنگ استفاده کنی!اصلا سوادت به سيکل هم نميرسه،اون بابای پفيوز هم که دنبال عشق و حال خودشه، صد بار بهت گفتم فرزند کمتر همسر بيشتر! اما تو گوشت نميره، با اين حال يه نگاه به بچه هات بنداز،ببين کدوم يکيشون عاقبت به خير شد؟!اون بچه های شوهر قبليت که عشق تير و تفنگ و تپانچه داشتن و باباشون رو از خونه انداختن بيرون،رفتن زير دست ناپدری و دهنشون سرويس شد و هنوز هم کله شون باد داره ، ما هم که بچه های اين باباييم همه خل و چل و ديوونه و افسرده هستيم ،خدا به خير بگذرونه ببين بعدی ها چی از اب در ميان! ميدونم چقدر پير و فرتوت و خسته ای ، ميدونم چقدر مارو دوست داری و از جون برامون مايه ميزاری ، ما هم خيلی دوستت داريم و جونمون رو برات ميديم اما ناچارم از ته دل دعا کنم دفعه بعد سر زا بری، مامان عزيز و مهربونم،ای ايران!!!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com