یاغینامهباور کنیم 
	 
        
       
      حرف آراممان نمی کند وقتی در به در پی کسی می گردیم یا گوشی تلفن را بر می داریم و حرکات دست هامان تند تر می شود حرف آراممان نمی کند مگر پیش از خواب وقتی سخت بخندیم و روز را فراموش کنیم یا گریه کنیم تا به خواب رویم. قدیما  January 2004 February 2004 June 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 April 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 February 2007 March 2007  | 
    
     
    
    
    
      سلام مامان،موقعی که اين نوشته ها رو ميخونی احتمالا رو پاهات نشستم يا تو بغلت خوابيدم،مسئله اينجاست که من هميشه پيش توام اما درست و حسابی نميتونم باهات حرف بزنم، هر وقت امدم درد و دل کنم اين بغض مثل بختک افتاد تو گلوم منم خفه شدم و حرفی نزدم ولی اين بار برای خود، خودت مينويسم! 
    مامان يادت هست اولين بار در چه سالی و با کی ازدواج کردی؟!اصلا يادت هست چند تا شوهر کردی؟!حتما يادت هست!منم تو شناسنامه ات رو نگاه کردم و اسم همشون رو هم حفظ کردم! مامان برام خيلی جالبه که چطور سر اين همه شوهر رو زير اب کردی و هنوز خودت سر پايی!اينم جالبه که همه شوهرات با مرگ ازت جدا ميشن! مامان يه نگاه به خودت انداختی؟! موهای سرت ريخته، صورتت پر چين و چروک شده،دهنت بوی گند ميده،اون سوراخهای پايينت هم که يک زمانی واسه ما بسته بسته هزاری درست ميکرد حالا اينقدر گشاد شده که بابا داره کم کم درشو گل ميگيره!!البته بابا،اين شوهر اخريتو ميگم،خيلی ادم تنها خوریه!همه هزاری ها رو خودش ميزنه به جيب، شيرت رو هم که خودش تا ته ميخوره ،جلوی ما هم يه تيکه نون خشک می اندازه که از گشنگی نميريم!تازه هر وقت هم ميای بهش چيزی بگی يا اعتراضی بکنی با کف گرگی مياد تو صورتت و با پس گردنی و اردنگی ساکتمون ميکنه،خدا بيامرزه شوهر قبليتو ، همون پولداره رو ميگم،ما که نديديم اما بچه هاش ميگن خيلی ادم لوطی و با مرامی بوده و اگر هر کاری ميکرده و نميزاشته اعتراضی بکنی ،حداقل خرجی خونه رو ميداده و شکم بچه ها هميشه سير بوده،اين مرتيکه که نه ميزاره حرف بزنيم و نه شکممون رو سير ميکنه،اصلا من نميدونم تو عاشق چيه اين بابای ما شدی؟!مرتيکه بی غيرت ،مفت خوره ،دزد! مامان يه وقت خيال نکنی ما بی خيال و بی غيرتيم،نه! منم ديدم بعضی شبها بابا يه اقای خارجی رو يواشکی مياره تو اطاق شما بعدشم به ما ميگه برين نخود سياه بخرين! به جان تو ميدونم چه بلاهايی سرت مياره و دلت چقدر خونه ولی ميگی چه کنيم؟!ما هر وقت امديم فردين بازی در بياريم و حال بابا رو بگيريم همون حکايت کف گرگی و اردنگی تکرار شد،بارها گفتم بزارم از خونه فرار کنم هم از دست تو راحت بشم و هم از دست اون بابای لات،مفنگی! اما همين عشق مادر و فرزندی نگه ام داشت، نميدونم تا کی اين مصيبت و بدبختی و ناراحتی برای تو و ما ادامه داره و تا کی ميشه تحمل کرد ولی ميخوام يه خواهشی ازت بکنم، تورو جون البرزت!اينقدر بچه درست نکن،اينقدر خواهر و برادر برامون رديف ميکنی که چی؟!البته حق هم داری ،تو که تنظيم خانواده رو پاس نکردی تا بدونی بايد از بادکنک های خوش اب و رنگ استفاده کنی!اصلا سوادت به سيکل هم نميرسه،اون بابای پفيوز هم که دنبال عشق و حال خودشه، صد بار بهت گفتم فرزند کمتر همسر بيشتر! اما تو گوشت نميره، با اين حال يه نگاه به بچه هات بنداز،ببين کدوم يکيشون عاقبت به خير شد؟!اون بچه های شوهر قبليت که عشق تير و تفنگ و تپانچه داشتن و باباشون رو از خونه انداختن بيرون،رفتن زير دست ناپدری و دهنشون سرويس شد و هنوز هم کله شون باد داره ، ما هم که بچه های اين باباييم همه خل و چل و ديوونه و افسرده هستيم ،خدا به خير بگذرونه ببين بعدی ها چی از اب در ميان! ميدونم چقدر پير و فرتوت و خسته ای ، ميدونم چقدر مارو دوست داری و از جون برامون مايه ميزاری ، ما هم خيلی دوستت داريم و جونمون رو برات ميديم اما ناچارم از ته دل دعا کنم دفعه بعد سر زا بری، مامان عزيز و مهربونم،ای ايران!!!  |