یاغینامهباور کنیم 
	 
        
       
      حرف آراممان نمی کند وقتی در به در پی کسی می گردیم یا گوشی تلفن را بر می داریم و حرکات دست هامان تند تر می شود حرف آراممان نمی کند مگر پیش از خواب وقتی سخت بخندیم و روز را فراموش کنیم یا گریه کنیم تا به خواب رویم. قدیما  January 2004 February 2004 June 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 April 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 February 2007 March 2007  | 
    
     
    
    
    
      اهای اقا با شما هستم،شمايی که هر روز اون پيکان جوانان گوجه ای رنگت رو يکساعت با اب شرب ميشوری،با شما هم هستم ،شمايی که ماکسيما داری و هر روز تو حياط منزل...(اخه بزغاله کسی که ماکزيما داره تو منزل ماشينشو ميشوره؟!)...چيزه منظورم اين بود که ،اقا چرا ماشينتو هر روز ميبری کارواش که اون همه اب صرف شستنش بشه! پسر جان ، ای جوان با شما هم هستم ،بله همين شمايی که هر روز يه مدل ريش داری و برای در اوردن هر مدلی يکساعت تو دستشويی هستی و شير اب رو باز داری،خانم با شما هم هستم!،بله همين شمايی که هر وقت ميری حموم ۲ ساعت اون تويی و يکسره اب ميريزی،اخه ای ايها الناس چقدر اصراف ميکنيد ،چرا اب، اين مايه حيات رو به هدر ميديد،چقدر بگيم کمبود اب داريم،يخورده فکر کنيد،يخورده انصاف داشته باشيد،بياييد اب را گل نکنيم!(جون من ربط اين تيکه اخر رو فهميديد به منم بگين) بله حق داريد که بخنديد و مسخره کنيد و توجه نکنيد،بله اخه شما که زخم خورده نيستيد،شما که داغ دل نداريد، شما که جای اون جوون توی اتيوپی نيستيد که داره از تشنگی له له ميزنه......الان براتون يه ماجرايی تعريف ميکنم تا به عمق فاجعه کم ابی پی ببرين و اشک تو چشماتون جمع بشه!( بلکه به راه راست هدايت بشين) 
    ديروز سر ظهر من رفتم بيرون يه چند جا کار داشتم ،بعد سر راه گفتم يه سری هم از خاله و شوهر خالمون بزنم،وقتی رسيدم ديديم فقط شوهره ام خونه هست ، در رو برام باز کرد ، تلويزيونم روشن کرد يه چايی هم ريخت و بعد گفت من خيلی خسته هستم با اجازه ميرم تو اطاق بخوابم و رفت خوابيد، اقا من موندم و تلويزيون که جلومون روشن بود،حالا ماهواره (اين تهاجم فرهنگی)هم روشن بود و روی کانال اسپرت بود،داشت مسابقات المپيک در رشته شيرجه انفرادی بانوان رو به صورت زنده نشون ميداد،اقا من همينجور که داشتم نگاه ميکرم مشغول ذکر گفتن شدم و زير لب زمزمه ميکردم فتبارک الله الی احسن الخالقين(البته منظورم ،متوجه فضای مسابقات و استخر و اينا بود)در اين بين داشتم فکر ميکردم که اگر روزی رئيس جمهور شدم ميام اين چمن ورزشگاه ازادی رو برميدارم و به جاش استخر ميزارم و برنامه شيرجه بانوان و پاتيناژ و اين برنامه ها ميزارم (خداييش يک حساب سر انگشتی بکنيد پول فروش بليطش در ايران از پول نفت بالا ميزنه!!)در همين تفکرات بودم که احساس کردم بايد برم دستشويی و به صورت کتبی و شفاهی امتحان بدم!...بلند شدم رفتم تو توالت و دست به عمليات گسترده زدم حالا زمانی که ميخوام عمليات پاکسازی رو شروع کنم ميبنم اب نيست!يه لحظه شوک بهم وارد شد! من بودم و توالت و نبودن اب و شوهر خاله ای که تو ۶ تا اطاق اون طرف تر خوابه و توپ هم بغل گوشش بزنی بيدار نميشه،تازه مگه روم ميشد صداش بزنم که برام اب بياره؟!....خلاصه اشکی جمع شد تو چشمام که بيا و ببين،پاهام هم از بس نشسته بودم داشت از درد ميترکيد، با خودم شروع کردم به نوحه خونی:.سپنتا که عمری توالت گرفت...ديدی که توالت چگونه سپنتا گرفت؟!...ياد روزهايی افتادم که اب رو بيهوده به هدر ميدادم و درذ فکر اب نبودم،کاملا احساس ادمهای نادم و پشيمان رو داشتم،چند بار گفتم خدای توبه ،توبه،به جان خودت قول ميدم از اين به بعد در مصرف اب صرفه جويی کنم تو رو به جدت قسم پاتو از رو شيلنگ بردار....که در همين بين همون گونه که زمزم از زير پای اسماعيل جوشيد ، اب از توی شيلنگ مثل يک نخ در جريان افتاد و باز خدا رو شکر که يک افتابه اونجا بود و من تونستم اب رو کم کم ذخيره کنم و به مصرف برسونم و خودم رو از پليديها پاک کنم!.....از ديروز تصميم گرفتم که اب را گل نکنم و در مصرف اب صرفه جويی کنم،حالا شما خواستين گوش ندين ولی وقتی ابتون قطع شد خواهيد فهميد!  |