یاغینامهباور کنیم 
	 
        
       
      حرف آراممان نمی کند وقتی در به در پی کسی می گردیم یا گوشی تلفن را بر می داریم و حرکات دست هامان تند تر می شود حرف آراممان نمی کند مگر پیش از خواب وقتی سخت بخندیم و روز را فراموش کنیم یا گریه کنیم تا به خواب رویم. قدیما  January 2004 February 2004 June 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 April 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 February 2007 March 2007  | 
    
     
    
    
    
      اين چند روز حسابی نبودم که بنويسم چپ و راست عروسی و تولد بود(معمولا بدبختی و عزا هم پشت سر هم مياد!)همشون هم يه برنامه فانتزی توش بود ....بزار از جريان گلوی اسماعيل و کارد ابراهيم براتون شروع کنم!!چند روز قبل يکی از بچه های محل داماد شد اخر شب که جناب عروس و داماد رو رسونديم خونه اتفاقات غريبی افتاد که همگان انگشت حيرت بر دهان مونديم و معجزاتی جديد رو شاهد بوديم! وقتی اقا ابراهيم پسر قصاب محل(که چند نسل قصابن و بسی ادعای کشتن در سه سوت با کمترين درد رو دارن)با کاردش امد و گوسفند رو زد زمين همه هلهله و سوت و کف سر دادن و با هيجان کشتن يک گوسفند بيگناه!رو به تماشا نشستن....ابراهيم کارد رو گذاشت رو گردن گوسفند و کشيد اما....کارد به اذن خدا نبريد!!ابراهيم ايندفعه کارد رو محکمتر کشيد اما....باز هم کارد نبريد(کم کم داشتم به پيامبری ابراهيم ايمان مياوردم!!)ابراهيم ديگه فکر کنم به جای بريدن داشت با فشار کارد گردن گوسفند رو ميشکست(و من هم کم کم داشتم به یه چیزهایی ایمان میاوردم) که صدايی از جمعييت برخواست که پسر چی کار ميکنی چرا کارد رو چپه گرفتی!!!يکدفعه شليک خنده و صدای قاه قاه کوچه رو برداشت ...بلاخره ابراهيم کشت و ما هم دست روی دل و دهن وارد خونه داماد شديم يکم که گذشت گفتيم بريم ببينيم کار پوست کردن گوسفند به کجا کشيده که اينبار اشکی بود که از خنده از گونه هامون جاری ميشد ....جناب ابراهيم قصاب قبل از اينکه حيوون بيچاره رو پوست بکنه قسمت شريف گوسفند(دنبلان و مخلفات)رو با پوست و يکجا کنده و دور انداخته و پوست اون حيوون مظلوم رو هم تيکه تيکه کرده تا بلاخره به گوشت رسيده!!وقتی کاشف به عمل امد معلوم شد ابراهيم خان قبل از اجرای مراسم کشتار يک سری موادی مصرف کرده که اونو به اسمونها و ابرها و خدا!متصل کرده و .......نتيجه اخلاقی اينکه شب عروسيتون اولا گوسفند نکشيد دوما گوسفند دست قصاب پيامبر ندين!!سوما رو هم خودتون بگيد ديگه  
     |