ماجراي ابراهيم پيامبر قصاب 


اين چند روز حسابی نبودم که بنويسم چپ و راست عروسی و تولد بود(معمولا بدبختی و عزا هم پشت سر هم مياد!)همشون هم يه برنامه فانتزی توش بود ....بزار از جريان گلوی اسماعيل و کارد ابراهيم براتون شروع کنم!!چند روز قبل يکی از بچه های محل داماد شد اخر شب که جناب عروس و داماد رو رسونديم خونه اتفاقات غريبی افتاد که همگان انگشت حيرت بر دهان مونديم و معجزاتی جديد رو شاهد بوديم! وقتی اقا ابراهيم پسر قصاب محل(که چند نسل قصابن و بسی ادعای کشتن در سه سوت با کمترين درد رو دارن)با کاردش امد و گوسفند رو زد زمين همه هلهله و سوت و کف سر دادن و با هيجان کشتن يک گوسفند بيگناه!رو به تماشا نشستن....ابراهيم کارد رو گذاشت رو گردن گوسفند و کشيد اما....کارد به اذن خدا نبريد!!ابراهيم ايندفعه کارد رو محکمتر کشيد اما....باز هم کارد نبريد(کم کم داشتم به پيامبری ابراهيم ايمان مياوردم!!)ابراهيم ديگه فکر کنم به جای بريدن داشت با فشار کارد گردن گوسفند رو ميشکست(و من هم کم کم داشتم به یه چیزهایی ایمان میاوردم) که صدايی از جمعييت برخواست که پسر چی کار ميکنی چرا کارد رو چپه گرفتی!!!يکدفعه شليک خنده و صدای قاه قاه کوچه رو برداشت ...بلاخره ابراهيم کشت و ما هم دست روی دل و دهن وارد خونه داماد شديم يکم که گذشت گفتيم بريم ببينيم کار پوست کردن گوسفند به کجا کشيده که اينبار اشکی بود که از خنده از گونه هامون جاری ميشد ....جناب ابراهيم قصاب قبل از اينکه حيوون بيچاره رو پوست بکنه قسمت شريف گوسفند(دنبلان و مخلفات)رو با پوست و يکجا کنده و دور انداخته و پوست اون حيوون مظلوم رو هم تيکه تيکه کرده تا بلاخره به گوشت رسيده!!وقتی کاشف به عمل امد معلوم شد ابراهيم خان قبل از اجرای مراسم کشتار يک سری موادی مصرف کرده که اونو به اسمونها و ابرها و خدا!متصل کرده و .......نتيجه اخلاقی اينکه شب عروسيتون اولا گوسفند نکشيد دوما گوسفند دست قصاب پيامبر ندين!!سوما رو هم خودتون بگيد ديگه


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com