یاغینامهباور کنیم
حرف آراممان نمی کند وقتی در به در پی کسی می گردیم یا گوشی تلفن را بر می داریم و حرکات دست هامان تند تر می شود حرف آراممان نمی کند مگر پیش از خواب وقتی سخت بخندیم و روز را فراموش کنیم یا گریه کنیم تا به خواب رویم. قدیما January 2004 February 2004 June 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 April 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 February 2007 March 2007 |
هميشه ميگن سال نو رو هر جور شروع كني همونجور هم تموم مي كني، براي خودم كه اين موضوع كاملا ملموس هست ، سال قبل رو با شادي فراوان آغاز كردم ، يادمه اون روزا خاطره آمده بود و يه دنيا شادي و انرژي هاي خوب و مثبت با خودش آورده بود ، همه چيز آروم و روان و خوب شروع شد ، فارغ از تمام خوبيها و بدي ها و سختيها و خوشي هاي سال 85 ، آخرش به بهترين شكل ممكن برام تمام شد ، نميگم ديگه غم و غصه و سختي پيش رو ندارم ، نه! اما خوبي ها و خوشي هاي و موفقيت هايي كه اين آخر سال به سمتم هجوم آوردن ، خواه ناخواه حكم نسيم بهاري دل انگيزي رو داشتن كه روح و جونم رو تازه كردن و آنچنان دلم رو قرص كردن و شادي به زندگيم آوردن كه دوباره دارم يك سال جديد رو با تمام حس هاي خوب آغاز ميكنم.
اين سفر آخر سال كه براي من مثل عصاي موسي عمل كرد! دريايي از غم و غصه و دلتنگي رو شكافت و منو به جلو ، به دنيايي از نور و روشني برد ، آتش عشقي كه خاكستر نشان شده بود دوباره به شكل زيبايي شعله ور شد و تمام وجودم رو غرق در گرما و آرامشش كرد ، مطلبم با اندكي سانسور! چاپ شد تا روياهام رو زنده كنه و دستم رو با قلم و نوشتن و طنز نوشتن آشتي بده ، تولد آرش و سالگرد ازدواج عمه ، بهانه اي شد براي شادي بسيار و ياد آوري اين نكته كه تمام زندگي من پر از آدم هاي خوب و دوست داشتنيست كه بسيار دوستشون دارم و بسيار دوستم دارند. سالي كه گذشت فكر ميكنم به اندازه چند سال بزرگ شدم ، بزرگ نه به معناي آدم بزرگ شدن كه دنياي كودكي و بچه بودن رو بيشتر دوست دارم ، بزرگ به معناي اينكه خيلي از سختي ها رو با گوشت و پوست و استخونم لمس كردم و باهاشون دست و پنجه نرم كردم و همچنين در شادي هاش هم غرق شدم ، پولاد آبديده شدم، نامتعادلترين سال زندگيم رو تا به حال گذروندم ، يا در اوج بودم يا در قعر ، شايد بهتر هست بگم مثل توپي بودم كه هر بار كه محكمتر به زمين خورد بيشتر اوج گرفت ، تنهايي رو و جاي خالي تورو با همه جونم حس كردم و از تلخيش هزاران بار به اغماي اندوه فرو رفتم ...سالي كه گذشت براي من نه سال سگ بود و نه سال پيامبر اعظم! سالي كه گذشت ، براي من سال اشكها و لبخندها بود و فهميدن اين نكته كه پدر ژپتوي پير من ، حافظ! هميشه تو گوش اين پسرك غر غروي مستش زمزمه ميكنه ، دمي با غم به سر بردن ، جهان يك دم نمي ارزد:) با سري مست و دلي شاد دستها بهم ميسايم بهار را در آغوش ميكشم و ميگويم زندگي دوستت دارم سپري از مهر ميسازم خنجري از عشق و با كلاه خودي از اشكها و لبخندها، فاتحانه به جنگ دنيا ميروم پ.ن: نوروزتان مبارك، پر از شادي و خوشي و سلامتي باد |