به بي تابي ها بگو ، كمي صبر... 


تا حالا برايتان پيش آمده كه در كمتر از 12 روز 3 بار تصادف كنيد و آنهم مقصر نباشيد؟! باور كردني نيست حتي براي خودم!مثل تمام اين روزهاي شوم!
نميدانم كجا نوشته اي از دكتر شريعتي خواندم كه گفته بود : فقط در ناملايمات است كه فضايل انسان به اوج خود ميرسد.وگرنه در غياب باد توده پنبه مانند يك قله كوه استوار است
حالا من كه آنچنان فضايلي ندارم ، اصلا فضايلي ندارم ! ولي اين روزها تا دلتان بخواهد ناملايمات و باد هست ! و حكايت استواري ، كه بايد فهميد توده اي پنبه هستم يا كوه!
البته براي كسي هم فرق نميكند و اهميتي ندارد ، به قول حاج صادق { در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد. اين دردها را نميشود به كسي اظهار كرد ، چون عموما عادت دارند كه اين درد هاي باور نكردني را جزو اتفاقات و پيش آمدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر كسي بگويد يا بنويسد ، مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي ميكنند آنرا با لبخند شكاك و تمسخر آميز تلقي بكنند } ،{ براي من هيچ اهميتي ندارد كه ديگران باور بكنند يا نكنند - فقط مي ترسم فردا بميرم و هنوز خودم را نشناخته باشم - زيرا در طي تجربيات زندگي باين مطلب برخوردم كه چه ورطه هولناكي ميان من و ديگران وجود دارد و فهميدم كه تا ممكن است بايد خاموش شد ، تا ممكن است بايد افكار خودم را براي خودم نگه دارم و اگر حالا تصميم گرفتم كه بنويسم ، فقط براي اينست كه خودم را به سايه ام معرفي بكنم ، براي اوست كه ميخواهم آزمايشي بكنم : ببينم شايد بتوانيم يكديگر را بهتر بشناسيم . چون از زماني كه همه روابط خودم را با ديگران بريده ام مي خواهم خودم را بهتر بشناسم}
امشب هم نوبت من است كه بنويسم ، براي خودم براي روزگار ديگري كه اگر زنده بودم ، اين نوشته ها را ورقي بزنم و خودم را مرور كنم و بشناسم! براي اينكه روزگاري بفهمم كه توده پنبه اي بودم يا كوهي استوار!
هرچند كه ميدانم كوهي استوار هستم ، اما كوهي هزار تكه كه هر تكه بادبان به سويي بلند كرده ، كوهي استوار كه تنها استواري اش از حلقه فشرده دستانم به دور وجود شكسته خودم است!
كوهي استوار و هزار تكه و شكسته كه اين روزها هركسي هم تيشه اي برداشته و نقشي بر آن ميزند ، از دوست و آشنا و غريبه گرفته تا دشمن ، هرچند كه ميدانم در نهايت اين تنها نقش شيرين بيستون است كه مي ما ند و ديگر نقشها را اشك و باد خواهند برد!
اين روزها همه چيز و همه كس ، حتي ابر و باد و مه و خورشيد و فلك! دست به دست هم داده اند كه خردم كنند ، از همه بدتر و طاقت فرسا تر تحمل كرور كرور طعن و گلايه و نيش زبان است كه اشك خدا را در مي آورد چه برسد به ما!
هرچند اينجا ديگر نه اشكي براي ريختن مانده و نه حنجره اي براي فرياد زدن ، گويي هر چه بيشتر فرياد ميزني و خونبار تر مي گريي و كمك ميخواهي ، صاعقه ها بيشتر و محكم تر بر پيكرت فرود مي آيند ، مهم نيست ، دانه بايد شكسته شود تا درخت شود و آتش بايد سوزان تا پاك كند، اين آتش را حالا بيشتر مي خواهم و دوست دارم ، اما نه براي گذشتن و نه براي گلستان شدن ، براي ماندن و سوختن و سوختن تمام بي دردي ها....
هي پسر با توام ! بدتر از تمام اين ها ديگر نيست ، بالاتر از سياهي اين روزها ديگر رنگي نيست ، بگذار سيلي بزنند ، فحش بدهند ، قضاوت كنند ، كنايه بزنند ، تحقير كنند ، بگذار چشم از تو بردارند ، ميدانم و ايمان دارم آنگاه كه كم فروغت ميپندارند خواهي درخشيد ، بگذار تا تولد پروانه ،آرام و آهسته پيله ها را بتنيم، در سكوت و سياهي و تنهايي اين روزها.....

با غزل ها هم آواز
در ژرفاي واژه گم بايد شد
همراه با باد گذرا چون خود او، بي رنگ چون آب زلال
راه فردا را بايد پيمود
هم جنس با صخره‌، مبارزه را بايد آموخت
و از جنس بهار، در لطافت يك موسيقي گم بايد شد
تابلوي طبيعت به اندازه همه نگاه ها جا دارد
در معني و راز اين تابلو غرق بايد شد
آرامش را بايد از يك گل آموخت
كه چگونه بي اضطراب از غم فردايي، زندگي را دريافته
و هنگام پژمردن، چه آگاهانه مرگ را پذيرا مي شود
ايمان بايد داشت، ثانيه ها هرگز ـ نه ايستادند
و هر لحظه به اندازه يك دنيا، اتفاق خوب و بد در خود پنهان كرده
اين چنين شايد، زندگي زيباتر شود
آي كه غم زندگي ات را تيره كرده
چه انجامي براي اين دايره بسته، زندگي
كاش آه آرامش را قبل از رسيدن بكشي
و با هم بدانيم كه شبي هرگز جاودان نشده
... به بي تابي ها بگو، كمي صبر
لحظه ها راه خود را خواهند رفت

امير هادي انوري


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com