بمان، براي اشك خدا 


نه براي عشق
نه براي صلح ، نه براي جنگ
نه براي خود ، نه براي ديگران
نه براي خدا ، نه براي ابليس
شكيبا باش ، نه بسيار ، كم
به اندازه چند نفس
شكيبا باش
در امتداد گذر چند ثانيه
صبر كن
تنها براي بودن باش ، بمان
براي يك ثانيه
كه اگر ميدانستي ، ثانيه ها ، چقدر بزرگند
به اندازه خشم طبيعت ، به اندازه لطف خدا شايد
به اندازه يك قطره باران ورحمت در كوير خشك غيرت
همه در يك ثانيه
كه از وسعت بي حد آن
يا بايد گفت بي انتها ، يا چون قطعه طلايي در ميان گِل و لاي رها كردنش
ثانيه ها
باش ، فقط باش
در امتداد چند ثانيه بيشتر باش
تباهي ....
خاطرت را آزرد
ميدانم
لاشخور هاي قوانين انسانيت وجودت را نيش زدند
ميدانم
همه را ميدانم و از دانستن ، به تو ميگويم بمان
تو را به آخرين فرياد
تو را به آخرين اشك
تو را به اولين لبخند
تو را نه به نام خدا
تو را به آخرين بار كه خدا را صدا زدي
در ساعت مستعصم آن نيمه شب وحشي
چشمهايت را با آهن گداخته كور كن
زبانت را از بيخ بكن
نياز و عشقت را ذره ذره بميران
در ميان گند گو ها باش و سخن هارا نا شنيده دار
اما بمان ، براي اشك خدا
براي شرم فرشتگان
براي خشم ابليس
براي زبانه هاي غرور ، بمان
براي آن خنجر كه روزي نه قلبي شكافد ،
نه سري جدا كند
براي آن تيغ مهربان بمان ، « تنها »
تا در سايه اش رسم مقدس قسمت كردن را تجربه كني ، بمان
به تو ميگويم روزي آفتاب در مشرق جاودان ميشود و غروبي هرگز نه !
بمان
نه بيهوده
نفس بكش ، تنها
كه ميدانم براي دنيا جاي تپش قلب تو خالي ،
و براي من
بسيار خالي خواهد بود
....
امير انوري


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com