جدال واژه ها 


چراغ سبز بود
آمدم بنویسم
یکی بود یکی نبود
کلمات هجوم آوردند
چراغ قرمز شد
شلوغ شد
تصادف شد
ترافیک شد
یکی فحش داد
یکی فرار کرد
یکی دروغ گفت
یکی زندانی شد
یکی سکوت کرد
یکی زایید
یکی گریید
یکی خندید
یکی مرد
من ماندم بی واژه
نقطه ماند و سر خط!
----------------------------------------------
پانوشت : آقا اینی که ما گفتیم شعر نیست ، همینجوری از سر معده یه چیزی گفتیم که گفته باشیم ، البته یه دوستی داشتم به اسم فرهاد که خوراکش از اینا بود ، میگفت به اینا میگن شعرهای آوانگادر! دیگه راست و دروغش و درست و غلطش پای فرهاد


صدای پای سقوط.... 


حتما براتون پیش آمده که وقتی کسی یا جایی رو بعد از مدتها میبینید ، بهتر متوجه تغییرات و تحولات میشین ، این قسمتی از طبیعت ماست که وقتی جایی ساکن هستیم ، کمتر متوجه تغییرات میشیم و کمتر این تحولات رو حس میکنیم ، یا بهتر هست بگم به فضایی که در اون هستیم عادت میکنیم
هربار که تهران رو میبینم ، اون رو بیشتر در حال فرو رفتن و خراب شدن میبینم ، البته این امر مختص به تهران نیست و درست هم نیست که دیدگاهم رو معطوف و مختص به تهران بدونم ، متاسفانه تمام دنیا ، تمام شهر ها و تمام آدمها روز به روز بیشتر به سمت سقوط و تباهی حرکت میکنند، شاید در فردیت و خلوت انسانها به سمت تعالی و صعود حرکت کنند اما از ابتدای تاریخ زندگی انسانها در شکل جمعیت و اجتماع همیشه رو به زوال و نابودی و نیستی حرکت کرده و میکنه و در بین شهرهای ایران ، این حرکت رو به زوال در تهران بیشتر به چشم میخوره و خودش رو نشون میده ، فاصله ای که تهران نسبت به دیگر شهرهای ایران داره(در هر زمینه ای که فکرش رو بکنید) تقریبا باور نکردنیست ، شاید و باز هم شاید کمترین کشورهایی در دنیا وجود داشته باشند که پایتختشون اینقدر با بقیه شهرها فاصله داشته باشه که فکر میکنم یکی از عمده ترین دلایل این اتفاق هم تمرکز گرایی بی حد و حصر و همه جانبه ای هست(باز هم در هر زمینه ای که فکرش رو بکنید) که در پایتخت نسبت به دیگر جاهای ایران وجود داره
اون چیزی که با دیدن تهران بیشتر من رو آزار داد و توجه من رو به خودش جلب کرد ، رفتار و روابط و محیط خاص و اخلاق حاکم بر اون هست که در اکثر مکانها و افراد وجود داره
فساد و اختلاف طبقاتی و سقوط مرامهای اخلاقی در تهران غوغا میکنه ، خود پرستی و ظاهر پرستی بر همه زوایای زندگی آنچنان چنگ انداخته که انسان احساس خفقان و عذاب میکنه ، احساس یاس و هرمان ، احساس تنهایی عمیقی که مثل خوره در جان آدمیان این دیار افتاده از پس نگاهها و لبخندهاشون هم فریاد میکشه ، احساس میکنی کتابهای هدایت رو به صورت مصور میبینی ، حس میکنی بیستر از هر چیزی در اینجا به نقاب احتیاج داری ، فرقی هم نمیکنه در کدوم جبهه قرار گرفتی ، سرمایه دار ، فقیر ، دین دار و بی دین همه سر و ته یک کرباسند ، تنها تفاوتشون در این هست که هر کسی گوشه پتو رو گرفته و به سمت خودش میکشه ، هرکسی به فکر درست کردن دیگری و گرفتن حقی است!
یک روز با آرش تو ماشین بودیم که پسرکی پر چرک و با لباسهای مندرس با دستمال و شیشه پاک کنی در دست خودشو انداخت رو شیشه ماشین و مشغول پاک کردن شیشه ماشین شد ، به آرش پولی دادم که به اون پسرک بده ، آرش پول رو تو دستش نگه داشته بود و نمیداد ، پرسیدم چرا پول رو بهش نمیدی ، گفت الان اگر پول رو بهش بدم بقیه اش رو پاک نمی کنه و میره ، آرش پول رو که داد دیدم پسرک در حالی که خنده ای شیطنت آمیز میزد بقیه شیشه رو ول کرد و رفت ، نگاه پسرک و خنده اون حاکی از تشکر نبود ، حاکی بود از اینکه حقم رو ازتون گرفتم ، همراه با چند تا فحش آبدار که لطف کرد و تو دلش نثارمون کرد
نگاه آدمها اینجا خیلی حریص هست ، فکر میکنی با نگاهشون میخوان درسته قورتت بدن ، طوری نگاه میکنن که احساس میکنی برهنه ای! فرقی هم نمیکنه ، مرد و زن و بی دین و دیندار و سرمایه دار و فقیر ، نگاه همشون به شلافت میکشه ، دلت لحظه ای می خواد که کور بشی ، مثل یوسف بید مجنون! احساس انزجار و نفرت نداری ، احساس درد داری
کم هستن آدمهای روشندلی که وجود داشته باشن ، یا اگر باشن دیده نمیشن و یا در کنج عزلت خودشون هستن
نمی دونم علت چیه ، شاید صنعتی شدن گریبان ما رو هم گرفته ، شاید به خاطر وجود نظامهای ایدئو لو ژیک مزخرفی هست که انسانها رو عاصی کرده و به سر حد جنون کشونده و شاید هم هیچ اتفاقی نیافتاده و من دارم اینقدر سیاه نگاه میکنیم ، نمیدونم
اما حس میکنم ، تهران قبل از اینکه چیزی به نام زلزله بیاد ، سقوط کرده ! و این سقوط دیر یا زود در همه نقاط ایران ، حتی در دورترین دهکوره ها هم اتفاق خواهد افتاد
و برای گریختن و گذشتن و دور شدن ، انسان باز هم به کشتی نوح نیاز خواهد داشت یا قایقی از جنس شعرهای سهراب!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com