ارزوهای دست نیافتنی 


افرين پسر م،خوب کشتيش!اوناهاش يکی هم اونجاست!در رفت،بگيرش،بکشش،نزار جون سالم به در ببره!....
۲ ساعت بعد از نيمه شب،در پايان يک جنگ خونين در حالی که کف دستهام پر از خون و کثافت بود و از پيشونيم عرق ميريخت از بابا نشان لياقت گرفتم و به درجه شواليه ای و سپهبدی ارتقاء پيدا کردم
کشتن ۸ تا پشه فرز و تيز کار هرکسی نيست!اونم با دست خالی در حالی که بابا يک مگس کش رو در جريان عميليات به شکستن داد و يک حشره کش رو به طور کامل خالی کرد،جوری که من از بوی حشره کش گيج و منگ شده بودم ! پشه ها هم که با ساقی گری بابا و اون حشره کش پارتی راه انداخته بودن!
تقصير خودشون بود،از بس خر و زبون نفهم هستن،پشه ها رو ميگم! نشستم باهاشون صحبت کردم که ای عزيزان بياييد در کمال ارامش و خوشی در کنار هم زندگی کنيم و شما هم از نيش زدن و ازار دادن و مکيدن خون ما پرهيز کنيد
اما پیشوایشان که از بقیه پیر تر بود با غرور و تکبر و گستاخی جواب داد که چه توقعات بيخودی داری ، ما افريده شديم برای نيش زدن و مکيدن خون شما ، تازه بريد شانس اورديد که ماريا همراهمان نيست وگرنه شمارا به کشتن ميداد!
گفتم: جان؟!!!ماريا کيه ديگه؟!
يکی از اون جوونترهاشون جواب داد: ماريا يعنی همون مالاريا ديگه،چقدر بيسواتی!
خونسردی خودم رو حفظ کردم و گفتم:باشه عزيزان،عيبی نداره،بياييد نيش بزنيد و خون مارو هم بمکيد،از اين دريای خون چند قطره ای هم نصيب شما بشه عيبی نداره،شما هم که عمرتون ۲۰ روز بيشتر نيست و ما هم که راضی به کشت و کشتار و خونريزی نيستيم،پس حداقل بياييد يک پروتکل الحاقی چيزی امضا کنيم که شبها موقع خواب و در رختخواب و ناجوانمردانه به ما حمله نکنيد،حداقل بگذاريد شبها اسوده بخوابيم.....
اما باز هم زير بار نرفتند و اين بار يک صدا و با غضب شعار ميدادند:تا نيش در سر ماست....خونت شربت ماست...وای اگر پيشپک حکم جهادم دهد...پيف پاف دنيا نتواند که جوابم دهد.....
و اينجوری شد که منم از کوره در رفتم مجبور شدم دستم رو به خونشون الوده کنم،واسه همين ديشب خواب ديدم شدم اندازه پشه ها و اونها شدن اندازه من و ميدويدن دنبالم که منو بکشن.....در حالی که ريش داشتن و ريششون گاهی اوقات زير پاشون گير ميکرد،خيلی صحنه ترسناکی بود ،خيلی واضح و واقعی!
حالا ديگه حسابی قاطی کردم و ميترسم،نميدونم وقتی تو خوابم ،واقعا خوابم يا بيدارم، وقتی بيدارم واقعا بيدارم يا تو خوابم!.....کاش ميشد پشه ها يه جوری دوستانه با ما کنار می امدن که اين همه مصيبت پيش نميامد.....موندم چرا بعضی از اين جونورها که خدا خلق کرده هيچ رقمه حاضر نيستن در صلح و صفا با بقيه زندگی کنن....کاش ميشد يه جوری کنار ميامدن..کاش....
.....................................................
اگر میخواید از فرط خنده در حالی که دستتون رو دلتون هست کف اتاق پهن بشید و اشک از چشماتون راه بیافته به برادران ارزشی سری بزنید
..............................................................................
مديار عزيز خبر از بازداشت عده اي از وبلاگ نويسها داره......مثل اينكه دور جديدي از سركوب و سانسور در سر فصل هاي جمهوري اسلامي قرار گرفته....اعتراض جمعي ما و انتشار اين خبر بوسيله ما اگر تنها راه نيست فعلا بهترين راه است براي حمايت از ازادي و انديشه....شايد نفرات بعدي ما باشيم


تولد این یکی خیلی مبارک! 


سالها قبل درچنين روزی کسی پای به عرصه حيات نهاد و سالها بعدتر از ان با کوششها و تلاشهای خودکمک بزرگی به علم بشرنمود و باعث شادی مردم عظيمی شد....اين دانشمند بزرگ ايرانی کاشف الکل بود!....تولد و بزرگداشت اين سرور و سالار عالم بشريت بر تمامی ساقيان و امپول زنان مبارک باد....توسط جمعی از عشاق زکريای رازی


اهاي اسمان با توام........ 


دلم برای امدن يک برف درست و حسابی تنگ شده است،از ان برف هايی که بيست سی سانتيمتر می ايد و همه جا را سپيد پوش ميکند،اين روزها ميروم لب پنجره و به کوههای اطراف خيره مي شوم،اخر هميشه اول قله ها خبر مي دهند که خزان ميرود،هم هوا بس ناجوانمردانه سرد شده و هم قله ها از دور، دستی به سپيدی تکان ميدهند،اما اينجا هنوز باران مي ايد،هميشه قبل از برف باران مي ايد،به گمانم برای اين است که زمين را بشويد و برای ريزش برفش اماده کند،گويی اسمان دلش نميخواهد سياهی زمين دامن برف سپيدش را بگيرد،من اگر جای برف بودم دامنم را بالا ميگرفتم،چه باک از اينکه زير دامنم هم ديده شود!حداقل سياهی دامنم را نميگرفت و در خود فرو نميکشد،شاید فرقمان در همين است که من از سياهی چندشم ميشود و او مهربانانه دامن بر ان مي افکند.
دلم برای ساختن ادم برفی هم تنگ شده و ان شياری که روی صورتش ميگذاشتيم تا لبخند بزند،لبخندی پاک و سپيد که با همه سر دی اش بوی محبت ميداد، اما خورشيد هميشه به ان لبخند و به ان ادمک برفی ما حسو دی اش ميشد و انچنان از سر کينه ابش ميکرد که گويی هرگز وجود نداشته،نميدانم چرا خورشيد با ان همه بزرگی و عظمتش که چشم را يارای ديدنش نيست ،هميشه زورش به ادم برفی های سپيد ما ميرسد،شايد با سپيدی مشکل دارد ،البته خود ادم برفی وقتی ترکمان ميکرد ميگفت:اين نابودی نيست،اين ذوب شدن در روشنايی و نور است، اين شوق بازگشت به اسمانی سپيد و ابی است
در راست گويی ادم برفی شکی ندارم اما وقتی ميبينم که حتی اسمان هم سياه شده و ادميان عينک افتابی ميزنند ترجيح ميدهم مورد اول را بپذيرم ،قابل قبول تر است!
اهای اسمان با توام،دلم برای برف سپيدت تنگ شده،از همان هايی که بيست سی سانتيمتر مي ايند و ميشود برای چند روزی با انها ادم برفی درست کرد با لبخند سردی بر لبانشان که بوی محبت ميدهد،پس لطفا کمی انگشتانت را باز کن تا من هم با صدای بلند بخوانم
برف نو،برف نو،سلام ،سلام!
بنشين که خوش نشسته ای بر بام
پاکی اورده ای،ای اميد سپيد
همه الودگيست اين ايام!


فرهنگ سوخته! 


جاي شما خالي چند شب قبل به اتفاق مامان و بابا به يك مجلس عروسي دعوت شديم و مكان عروسي يه تالار بزرگ بود به اسم تالار داريوش،اونجا كه رسيديم خانومها و اقايون از هم جدا ميشدن و اقايون ميرفتن طبقه همكف و خانومها طبقه بالا كه البته چندان هم صحنه غير منتظره اي نبود قبلا هم از اين صحنه ها زياد ديده بودم اما از اونجايي كه از طرف مادر داماد كه از دوستهاي قديمي مامان دعوت شده بوديم طبيعي بود كه من و بابا تقريبا اونجا غريب باشيم و كسي رو نشناسيم ،باز بابا چندتا اشنا پيدا كرد و مشغول صحبت شد اما من بيچاره مثل كلاس اولي ها دست به سينه سر ميزم نشسته بودم و لام تا كام حرف نميزدم ،حالا تصور كنيد كه سمت راست من بابا داره با يكي در مورد خاتمي صحبت ميكنه و سمت چپم به فاصله 2 صندلي يه پيرمرد زهوار در رفته داره با يكي ديگه در مورد گذشته ها صحبت ميكنه كه اره روغن بود 6 زار و گوشت بود 2قرون و ...و از طرفي هم سالن تالار داره اهنگهاي موتزارت و بتهوون و باخ و در كل اهنگ خالي پخش ميكنه و من هم خسته و بي حوصله از همه اين بحثها و اين اهنگها سر در جيب مراقبت فرو برده بودم و در بدبختي هاي خودم غوطه ور بودم،در همين احوالات يكدفعه يك باباي با يه بچه 4 يا 5 ساله از در وارد شدن و صاف امدن كنار من نشستن،منو ميگي گل از گلم شكفت(نه اقا بيجه نيستم تهمت نزن!) و بارقه اي از اميد در دلم روشن شد كه بالاخره يكي هم سن و سال من هم پيدا شد! اما چه فايده كه فهميدم اين هم خيال خامي بيش نيست چون پسر كوچولو در عين خوشگلي و نازي مثل برج زهر مار بود،هرچي باهاش صحبت ميكردم انگار دارم با ديوار حرف ميزنم اصلا محل نميداد،براش خيار پوست كندم و گذاشتم جلوش و گفتم عمو جان بخور واسه تو پوست كندم،يك نگاه چپ چپي به من كرد انگار بهش فحش خواهر و مادر دادم از خجالت اب شدم و با خيطي تمام خودم خيار رو تا ته خوردم و اونم مثل جلاد هاي شكنجه گر خيره شده بود تا من خيار رو بخورم تا اينكه اين بچه با باباش بلند شد رفت و من هم در كمال ياس و نا اميدي دوباره در خودم فرو رفتم و به خودم و اين مجلس ابكي كه مثلا مجلس شادماني هست لعنت ميفرستادم و در به در دنبال بهانه اي براي شاد بودن بودم كه باز چشمم افتاد به پنجاه متر جلوتر و به چند رديف صندلي روبه روم كه يك پسر كوچولوي ديگه نشسته بود و داشت با همون اهنگهاي خالي گردن و دستهاش رو تكون ميداد و ميرقصيد ،خيلي بچه با نمكي بود ،وقتي گردنش رو با اون گوشهاش كه مثل ايينه بغل كاميون بود تكون ميداد ادم دلش ميخواست بره درسته قورتش بده،رو همين صحنه نيشم باز شده بود و داشتم ميخنديدم كه بابا توجهش جلب شد و گفت به چي ميخندي؟!بچه رو نشونش دادم و گفتم اون بچه رو نگاه چقدر بانمكه،حيف بچه هايي تو اين سن و سال نيست كه به زور تو كله هاشون قران و ساير..رو فرو ميكنن ،حيف بچه هايي به اين لطيفي نيست كه از الان در مورد بهشت و جهنم و قير داغ و چوب..! بهشون اطلاعات ميدن؟!اين بچه ها يا امثال اون طباطبايي رو بايد بزارن كلاس رقص و حركات موزون!كه بچه از اين سن شاد بودن رو ياد بگيره ...در همين موقع كه سخنراني من براي بابا گل كرده بود و داشتم رو مخش تك چرخ ميزدم، اقاي داماد به همراه باباش از دم درب تالار وارد شدن و از همونجا شروع كردن با همه به دست دادن و خوش امد گويي و فيلم برداري تا اينكه از ما هم رد شدن و رسيدن به اخراي سالن،در اون قسمت يكدفعه همه شروع كردن به دست زدن و 2 تا ادم قلچماق غول تشنگ بلند شدن و شروع كردن به رقصيدن،يكيشون چاق و تپل با يك ريش پروفسوري و اون يكي قد بلند و هيكلي با يك جفت سيبيل دسته موتوري،مگه بودين و ميديدن اين دوتا چه با ناز و كرشمه ميرقصيدن و واسه هم عشوه ميريختن ، حدود نيم ساعتي رقصيدن و بعد رفتن از مديريت تالار خواهش كردن كه يك موسيقي با كلام بزاره و تالار هم نامردي نكرد و يك اهنگ بندري گذاشت،اين دوتا هم شروع كردن به رقصيدن و چند نفر ديگه رو هم اعم از پيرمرد و جوون بلند كردن و به رقص وا داشتن،حالا يكي از پيرمردها كه ترك بود لزگي ميرقصيد اون يكي بابا كرم و اون يكي رقص محلي خراسان رو با شلوار جين و كراوات اجرا ميكرد،خلاصه يك صحنه هچل هفتي شده بود كه بيا و ببين ،من يكي كه دستم رو دلم بود و قاه قاه ميخنديدم و از طرفي هم عصباني بودم و تو ذهنم درگيري ايجاد شده بود،داشتم به اين فكر ميكردم كه در هر كشوري و در هر فرهنگي براي شادي و غم رسم و رسوماتي وجود داره و يكي از با فرهنگ ترين و متنوع ترين كشورها،ايران باستان بوده كه براي شادي اهميت زيادي قائل بوده به طوريكه حتي براي مرگ و عزاداري هم لباس سفيد ميپوشيدن اما حالا مجالس شادمانيمون هم بوي ميت ميده و از طرفي در هر نقطه اي از اون براي مثال براي رقص حركات خاصي وجود داشته،مثلا رقصهاي كردي و تركي و بلوچي و خراساني و تركمني و بندري و....كه در عين حال كه متفاوت بودن بر ايراني بودن و يك ريشه داشتن دلالت ميكردن ، از طرفي رقص محلي هر منطقه با اهنگ و نوع پوشش اون منطقه هماهنگي خاصي داشته كه به همراه دسته جمعي رقصيدن مردم(زن و مرد) اون سامان درخشش و زيبايي اون رقص رو چند برابر ميكرده اما حالا فرهنگ اسلامي و فرهنگ غربي انچنان تيشه اي به فرهنگ و رسومات زيباي اين مرز و بوم زدند كه اون فرهنگهاي زيبا و شور و شعفها مثل شهر سوخته ما به درد موزه و در ويترين گذاشتن و حسرت خوردن ميخوره،فرهنگ امروز ما مثل لباس گشاد و پر وصله و پينه اي ميمونه كه بر تنمون گريه ميكنه و مارو مضحكه عام و خاص كرده،احتمالا اگر يكي از اون سر دنيا بياد و ببينه كه مردها و زنها در دو مجلس جداگانه به پايكوبي مشغولن و واسه هم ناز و كرشمه ميان بي شك با خودش فكر ميكنه ما ايرانيها در همجنس بازي غوطه وريم!بيچاره اون كوروش و داريوش كه به اسمشون تالار درست كردن و توش اين كارهاي بيناموسي رو انجام ميدن!احتمالا تنشون داره تو گور ميلرزه و اون كوروش بدبخت براي اينكه خوابش ببره تا حالا به سمت ديازپام و مرفين و هرويين كشيده شده!.....ديگه حسابي دور برداشته بودم و رگ ناسيوناليستيم باد كرده بود كه ديدم اون مرد خپله با ريش پروفسوري يكي از جوونها رو ميخواست واسه رقصيدن بلند كنه و اون جوون هم مدام ميگفت رقص بلد نيستم و ناز ميامد و ناگهان از جا بلند شد و در رقصيدن فك همه رو انداخت!،بيشتر خندم گرفت و عصباني شدم باز با خودم گفتم اخه مرتيكه اوسكول اگر نمخواي برقصي مثل مرد بگو نميرقصم ديگه اين فيلم و اداها چيه مياي كه بلد نيستي،تو كه از همه اينا رقاص تري!خود من در دو حالت ميرقصم يا اينكه مجلس قاطي باشه كه روم بشه برقصم!يا اينكه چندتا رفيق دور هم جمع شده باشيم و واسه مسخره بازي مشغول انجام رقص بشيم اونم نه در حالت عادي بلكه در حالت غير عادي!....در اين لحظه ديدم كه اقا خپله با ريش پروفسوري انگار كه داره ذهن من رو ميخونه به من نگاه ميكنه و به سمت من مياد،قلبم مثل گنجشك شروع به تالاپ و تلوپ كرد،گفتم حتما اين غول بيابوني ميخواد منو به رقص بندازه،محاله!مگه از رو جنازه ام رد بشم كه همچين جايي برقصم!....ديدم امد دستم رو گرفت گفت اقا شما از اول نشستي و نگاه ميكني و ميخندي حالا نوبت شماست برقصي،در حالي كه دست بابا رو مثل موقعي كه ميخواست منو براي بار اول بزاره مهد كودك چسبيده بودم گفتم اقا من بلد نيستم!!!!گفت بالاخره كه داماد ميشي،واسه مراسمت بايد ياد بگيري بلند شو،گفتم اقا من نميخوام داماد بشم اصلا تا چند وقت ديگه شب چهلمم هست،تورو جون مادرت بيخيال،بابا هم امد كمكم كه اقا اين بلد نيست ايشالا يه فرصت ديگه!....10 ثانيه بعد ديدم 6 تا غول بيابوني با سيبيلهاي از بناگوش در رفته من رو دوره كردن و منم وسطشون دارم ميرقصم ...(.وامصيبتا كاش زمين دهن وا ميكرد و حاجي همچين صحنه هايي رو نميديد)...اين وسط غوله برداشت گفت ماشاالله شما كه به اين خوبي ميرقصي!!!....ميخواستم خون گريه كنم...شانس اوردم همون موقع عذاب الهي به صورت صاعقه نازل نشد و منو دو نيم نكرد بلكه به صورت پيچ نوار نازل شد و نوار گير كرد و من عرق ريزان سر جام نشستم در حالي كه همه دور و بري ها به بابا ميگفتن ماشاالله اقازاده چه خوب ميرقصن!.........................
-------------------------------
همیشه به دنبال راه راست و هدایت وحبل الله بودم و خوشحالم که بالاخره پیداش کردم!


تولدی دیگر 


امروزتولد یه مرد بزرگ هست،کسی که برای اونچه که امروز هستم گرچه هیچی نیستم به اون مدیونم،مرد تنها و غریبی که غم و غربتش رو و درد های عظیم دلش رو به کسی نگفته و کسی هم نخواسته درک کنه اما حداقل من به این کوچکی و نافهمی سعی کردم بفهمش و درکش کنم،مردی که در پشت سکوت سنگینش،عظمت و بزرگیش نهفته هست و راست میگن که ادمهای بزرگ رو از سکوتهای سنگین و پهناورشون که مثل سهمگین ترین فریادهاست باید شناخت....دیشب تا صبح جامهای زیادی پر و خالی شد و بغضهای بسیاری خورده شد...از شکنجه های زندانبان ها بر تنش و از شکنجه های ادم های پوشالی بر روحش غصه ها بود و قصه ها،قصه هایی که برای اولین بار از زبونش پایین ریخت برای اولین یا شاید اخرین کسی که من بودم...و در پایان سپیدی صبح بود و اشکهای ماسیده بر پلک.....
عموی عزیز که تنها هم خون من نیستی ،باور دارم اگر فرشته ها وجود داشته باشند بر توحسادت میکنند...صبح زیبای میلادت برمن مبارک


جنايت ومكافات!(خوندن اين مطلب اكيدا توصيه ميشود) 


قبل از اينکه مطلبم رو شروع کنم از همه دوستان و عزيزان عاجزانه تقاضا دارم اين مطلب رو بخونيد،چون ممکن هست فردا خودمون قربانی اين قانون جزايی مزخرف بشيم،خواهش ميكنم براي خوندنش وقت بگذاريد

يكي از موضوعاتي كه اين سالها خيلي به اون توجه ميشه و افكار عمومي مردم ايران را نسبت به دستگاه قضايي به جنب و جوش انداخته بيشك مسئله اعدام ها و سنگسارها و دست بريدن هاست ،اعتراضات و مخالفت هاي گسترده مردم حداقل در سطح همين وبلاگها و سايتهاي اينترنتي نشان گر اين مدعا است،اما تقريبا با اطمينان ميتونم بگم كه اولا قشر بزرگي از اين اعتراض كنندگان و مخالفين رو ايرانيان خارج از كشور و در داخل هم عده اي از روشنفكرها تشكيل ميدهند كه نسبت به كل جمعيت درصد كمي رو شامل ميشوند،جمعيتي كه 40 درصدش در فقر (مطلق و نسبي)به سر ميبرند و به نظر من ميزان فقر در يك جامعه با سطح شعور و ميزان سوادش رابطه مستقيم داره يا عاميانه تر بگم كسي كه شكمش گرسنه و بدنش برهنه باشه وقت و حوصله فكر كردن به اين قبيل مسائل رو نداره،دوما به جرات ميتونم بگم عده بسياري از مخالفت كنندگان،مخالفت و اعتراضشون جنبه احساسي داره،يعني مخالفتشون معطوف به فرد با تشخيص بيگناه بودن فرد هست نه مخالفتي كه به نفس قوانين جزايي از قبيل اعدام باشه چه بسا همين افراد اگر در موقعيت مشابه با قربانيان قرار بگيرن خواهان مجازات سنگين و اعدام باشند براي مثال عرض ميكنم در اين چند ماهه كه اين مخالفتها شدت گرفته و دوستان به جمع اوري امضا و درست كردن طومار مشغول شده اند ،تمام اين طومارها و جمع اوري امضاها براي حمايت از افرادي از قبيل كبري رحمان پورها و فاطمه حقيقت جوها و...بوده،براي مثال چرا طوماري جهت مخالفت با اعدام افرادي از قبيل بيجه ها و خفاشان شب و ....تهيه نميشود،مگر نه اينكه قانون اعدام براي هر دو گروه اجرا ميشود؟!ايا سكوت و بي توجهي ما نشان دهنده تبعيض و موافقت ما با برخي اعدامها نيست؟! به گمانم علت اصلي اين گونه سكوت ها و قضاوتها به خاطر نيانديشيدن به بطن قوانين جزايي ايران و مجازاتهايي از قبيل اعدام و سنگسار و پيامدهاي اون هست،فكر كنم زمان اون رسيده كه پيكان اعتراضات و مخالفتهامون رو متوجه قانون جزايي كشور و ناكار امد بودن اون بكنيم و سعي در تغيير اون داشته باشيم،با توجه به اين موضوع تصميم گرفتم با نوشتن و جمع اوري مطالبي در مورد مجرم و مجازات حداقل كمكي به ديگر انديشيدن و بهتر انديشيدن خودمون بكنم،هرچند ممكن هست دچار سرگيجه هم بشيم!

به نظر انديشمندان و جامعه شناسان مجرمين و خلافكارها از لحاظ ارتكاب جرم در سه دسته قرار ميگيرند:1-مجرماني كه جرم و خلافشون ناشي از بيماري هست2-مجرماني كه جرم و خلافشون بصورت ناخواسته و ناگهاني و اتفاقي و غير قابل تكرار هست3-مجرماني كه جرم و خلافشون با برنامه ريزي و اطلاع و هوشياري كامل به جرم هست
و در مقابل براي اعمال مجازات بر اين سه دسته متوسل به 6 روش و نظريه شدند:1-نظريه
بازپروري يا بهسازي فرد خلافكار2-نظريه مجازات براي پيشگيري از جرم(بازداري از راه ايجاد ترس)3-نظريه مجازات براي حمايت از جامعه4-نظريه مجازات از لحاظ استحقاق يا تلافي5-نظريه توجيه كيفر و مجازات با توجه به قرباني جرم6-نظريه مجازات براي اجراي احكام و با هدف پياده ساختن دستورات ديني و قراني

1-نظريه بازپروري يابهسازي فرد خلافكار:بر مبناي اين نظريه مجرم با تحمل كيفر بازپروري ميشه و جايگاه خودش رو در جامعه پيدا ميكنه،نظريه اصلاحي كه مدعي هست كيفر ديدن مجرم ضربه روحي دردناكي به اون وارد ميكنه و به اين ترتيب او خواهد فهميد راهش خطا بوده و نظريه درمان كه بر اساس اون مجرمان بيمارند و بايد درمان شوند،رفتارهاي ضد اجتماعي مجرمان نمايانگر نوعي مشكل شخصيتي يا ديگر اختلالات رواني هست
نقد نظريه بازپروري يا بهسازي فرد خلافكار:الف:برخي افراد اصلاح ناپذيرند براي همين مجازات اين افراد رو نميشه بر اساس نظريه بازپروري توجيه كرد،اگر اين نظر درست بود با پديده اي به نام اعتياد به ارتكاب جرم يا جنايت پيشگي مواجه نميشديم
ب- مجازات نه شرط لازم اصلاح هست نه شرط كافي!شرط لازم نيست چون مجرماني هستند كه بدون مجازات هم پشيمان ميشوند و تغيير بينش ميدهند ،شرط كافي نيست چون مجرماني هستند كه در اثر تحمل كيفر سنگدل تر ميشوند و يا فقط مصمم ميشوند كه از اين پس كاري كنند كه گير نيافتن!
ج-مجازات به ندرت باعث بازپروري مجرم ميشود،((كساني كه زندان را ترك ميكنند بيشتر از گذشته امكان بازگشت به انجا را دارند ،اگر بپذيريم كه قانون براي تعيين جرمها در نظر گرفته شده و كاركرد دستگاه كيفري كاهش جرم است و زندان ابزار اين بازدارندگي ان گاه شكست زندان را تصديق ميكنيم بر اين مبنا اگر هم زندان دانشگاه باشد،دانشگاه توليد خلافكار است!(ميشل فوكو،مراقبت و تنبيه)...))
د-لازمه منطقي اين نطريه اين هست كه اگر عمل بازپروري موفقيت اميز باشه ،فرد مجرم (مثل قاتل)بايد از زندان ازاد بشه ،بدون اينكه بقيه دوره محكوميتش رو گذرونده باشه،ايا چنين عملي رواست؟!
و-بيمار دونستن مجرمين هم چند اشكال داره:اولا همه جرايم رو نميشه بيماری دونست،اگر قتل عمد و تجاوز جنسي به كودكان و امثال اينها رو بشه نشانه نوعي بيماري عصبي و رواني دونست اما در مورد قاچاق مواد مخدر يا استعمال مواد مخدر يا دزدي از بانك نميشه همچين ادعايي كرد،ثانيا نظريه درمان،مجازات رو توجيه نميكنه بلكه درمان رو جانشين اون ميكنه

2-نظريه مجازات براي پيشگيري از جرم(بازداري از راه ايجاد ترس):اين نظريه معتقد هست كه مجازات مجرمان باعث عبرت مجرم و ديگران خواهد شد لذا ترس از مجازات مانع تكرار بزهكاري توسط خلافكاران و ديگر افراد خواهد شد،در اين ديدگاه،قوانين كيفري،قوانين بازدارنده اند
نقد نظريه مجازات براي پيشگيري از جرم(بازداري از راه ايجاد ترس):الف-اگر داده هاي اماري تاييد كنند كه مجازات فاقد تاثير موثر يا ناچيزي در جهت بازداشتن مجرمين از انجام جرم ارتكابي است اين نظريه به شدت متزلزل خواهد شد براي مثال ميزان جرايم در ايران سالانه 13 تا 15 درصد افزايش ميابد و مفاسد اجتماعي طي دو سال اخير 40 تا 60 درصد رشد داشته،ميزان بالاي تكرار جرم در بين كساني كه مجازات حبسهاي طولاني رو سپري كردند نشان دهنده كم اثر بودن يا بي اثر بودن ارعاب هست به همين دليل در اكثر كشورهاي جهان مجازات اعدام لغو شده
ب- اگر به روشهاي علمي تاييد شد كه مجازات مجرمان مردم رو نميترسونه و از عمل خلاف باز نميداره ايا در اون صورت مجرمين رو نبايد مجازات كرد؟!
ج-بازدارندگي از راه ايجاد ترس به ميزان اطلاعات و اگاهي مردم بستگي داره،اگر مردم از مجازات مجرماني كه جرم خاصي را مرتكب شدند مطلع نباشند اين امر چگونه باعث ترس اونها خواهد شد،از سوي ديگر اطلاع از يك امر با تجربه اون متفاوت هست،ادمي تا به زندان يا سلول انفرادي نيافته و اون رو تجربه نكنه فهمي رو كه موجب ترس و بازدارندگي بشه كسب نميكنه
د- مطابق نظر كانت بايد با مردم همچون ((غايتي در خود)) و نه صرفا((وسيله)) رفتار شود ،افراد وسيله اي در خدمت هدفهاي ديگران نيستن،مجازات يك فرد به منظور بازداشتن ديگران از بزهكاري(از راه ايجاد ترس)همانا استفاده از اون به عنوان وسيله اي براي رسيدن به هدفي(هدف جمع)هست نه رفتاري احترام اميز با اون به طريقي كه حق همه انسانهاست

3- نظريه مجازات براي حمايت از جامعه:هدف مجازات در اينجا عبارت است از محافظت شهروندان در برابر كساني كه در صورت زندگي ازاد،براي امنيت و اسايش مردم خطرناكند،ازادي قاتلان و ادم ربايان و تجاوزكاران امنيت جامعه را به خطر مي اندازد ،كيفر دادن لا اقل اين خاصيت رو داره كه مجرم طي مدتي كه متحمل كيفر هست فرصت ارتكاب جرم رو نداره
نقد نظريه مجازات براي حمايت از جامعه:الف- اين ديدگاه،مجازات رو در مواردي كه امكان تكرار دارند توجيه ميكنه اما در جرايمي كه امكان تكرار ندارند با مشكل مواجه ميشه،مثلا زني كه پس از يك عمر زندگي مشقت بار از سر ناچاري و براي رهايي از بردگي همسر خودش رو به قتل ميرسونه در عمل مطلقا امكان تكرار جرم رو نداره و لذا هيچ خطري براي هيچ كس نداره ،ايا اين فرد رو نبايد مجازات كرد؟
ب-اثار پيامدهاي حبس مجرمان در زندان براي جامعه در مواردي بسيار سنگين هست،مجرمين در دوران حبس جرايم جديد را مي اموزند و راههاي فرار ار مجازات رو نيز ياد ميگيرن،لذا پس از ازادي مسايل ويرانگري براي جامعه ايجاد ميكنند،براي انكه جامعه از خطر مجرمان بر مبناي اين نظريه كاملا حفاظت شود،تنها راه حبس ابد است كه اين امر هم عاقلانه و عادلانه نيست
ج-اين نظريه در مورد جرايمي كه مانند زناي به عنف مخل امنيت و اسايش مردم اند كاربرد داره ولي در مورد جرمي مانند زناي با رضايت طرفين كاربردي نداره
د-خطرناك بودن افراد براي جامعه موضوعي هست كه بر سر تشخيص و مفهوم و مصداق اون وحدت نظر وجود نداره،معمولا ديكتاتورها،دگر انديشان رو به عنوان افراد خطرناكي كه با انديشه هاشون موجب تشويش اذهان و انحراف جامعه ميشند در زندان حبس ميكنند
4-نظريه استحقاق يا تلافي:بر مبناي اين نظريه هر كس از روي عمد و قصد اقدام به شكستن قوانين بكنه مستحق تحمل مجازات هست. در اينجا پيامدهاي اعمال مجازات مورد نظر نيست چرا كه اونها دليل مجازات نيستن،كيفر ديدن مجرم صواب و حسن ذاتي داره!
الف-نظريه استحقاق هيچ گونه اعتنايي به تاثير مجازات و عواقب اون روي فرد مجرم يا جامعه نداره،تكليف گرايان،از نظر توجيه مجازات، زير مجموعه نظريه استحقاقند،اونها خود رو مكلف به تكليف ميدونند و نه نتيجه لذا هرگونه عواقب و نتايجي هم كه بر اون عمل مرتبط بشه يا نشه اونها باز هم عمل مجازات رو انجام ميدن،برخي از شكلهاي راديكال نظريه تكليفي استحقاق تا حد انتقام گيري پيش ميره،حس انتقام گيري و مقابله به مثل نميتونه مبناي توجيه مجازات در حقوق مدرن ترميمي باشه،حقوق تنبيهي ماقبل مدرن چنان مبنايي داره اما در جوامع مدرن امروزي،قانون بازدارنده عمدتا جايگزين قانون سركوبگر ميشه،قانوني كه ديگه در پي انتقام گرفتن نيست بلكه قصد داره امور رو به وضعيتي برگردونه كه گويي تخطي از قانون اتفاق نيافتاده
ب-رهيافت روانشناختي با رهيافت جامعه شناختي از نظر تشخيص علل بزهكاري و استحقاق مجازات به دو راه مختلف ميروند،جامعه شناس به محدوديتهاي واقعي كه ساختارها و نظامهاي اجتماعي بر افراد تحميل ميكنند ميپردازد،افراد در چنبره ساختارهاي اجتماعي گرفتارند و لذا محيط رفتارهاي انها را شكل ميبخشد،قاتلي كه در دوسالگي پدرش مرده و مادرش معتاد بوده و در محيطي خلافكار و بدور از اموزش بزرگ شده با قاتلي كه در يك خانواده تحصيل كرده و محيط سالم پرورش يافتع ايا مستحق مجازات واحدي هستند؟در صورتي كه فرد به دليل محيطي كه در اون پرورش يافته مجبور به انجام عملي شده ايا مستحق مجازات هست؟!به گمان برخي جامعه شناسان افراد به اين دليل دست به اعمالشون ميزنن كه نهادهاي اجتماعي اونها رو به اون سمت سوق داده،اگر من دست به عملي بزنم به اين دليل كه جامعه من رو به سمت اون عمل سوق داده،ايا جامعه نيست كه در قبال عمل من مسئول هست؟(ژان والژان رو به خاطر مياريد؟!)از منظر اخلاقي تبهكاري امري شيطاني،شر و مستحق كيفر هست،تبهكاري وقتي با خشونت و تعدي همراه باشه و رسانه هاي جمعي پيرامون جنايتكاران وحشي بي منطق اطلاع رساني گسترده داشته باشند ،افكار عمومي رو به سمت انتقام سوق ميدهند،ولي جامعه شناسان بر مبناي پلوراليسم اخلاقي نظريه اخلاقي رو به چالش ميكشند،به گمان اونها جوامع مدرن به شكل اجتناب ناپذيري متكثرند و ممكن نيست كه هيچ نظام اخلاقي نهايي و مشتركي وجود داشته باشه،بر همين مبنا اساسا تبهكاري رو بايد به عنوان محصول مقولاتي چون فقر،بيكاري،سطح پايين تحصيلات و... تصوير كرد.اونچه در بحث جامعه شناسانه مطرح ميشه گرايش به سمت اصلاحات هست نه كيفر تبهكاران،از نظر جامعه شناسان بين سطوح فقر و بيكاري با سطوح تبهكاري رابطه روشن و واضحي وجود داره
د-گاهي اصل استحقاق به صورت اصل انصاف مطرح ميشه،ميگويند مجازات اقتضاي بازي منصفانه هست.مجرم از راه تجاوز به حقوق ديگران منافع غير منصفانه اي به دست اورده،انصاف اقتضا ميكنه كه با تحمل محروميت متقابل از حقوق خود از اون منافع محروم بشه،اين نظريه خودش با 3 نقد روبه روست اولا يكي از پيش فرضهاي اين نظريه اين هست كه خود ساختارهاي اجتماعي كنوني منصفانه هست،چون تا خود ساختارهاي اجتماعي رو منصفانه ندونيم نميتونيم بگيم كسي كه قواعد بازي زندگي اجتماعي رو نقض كرده كار نادرستي انجام داده،خود اين پيش فرض چگونه قابل اثبات هست؟!ثانيا كسي به ناحق منفعتي برده است بايد از منفعتي به همون مقدار محروم بشه(اصل تناسب جرم و كيفر)با اينكه اكثر كيفرها از اين تساوي با جرم برخوردار نيستن(يا خفيف تر از جرمند يا شديدتر از اون)ثالثا اگر گفته بشه كه اصل اين نظريه درست هست و فقط بر عهده ماست كه كيفر رو مساوي با جرم كنيم در جواب بايد گفت كه چگونه ميتوان مثلا كسي رو كه مرتكب تجاوز جنسي شده،كيفري مساوي داد؟!با تجاوز كردن به اون؟!!!!
5-توجيه كيفر با توجه به قرباني جرم:الف-نظريه ارضا يا تسكين خاطر:اعمال كيفر باعث رضايت خاطر و تسلاي قرباني جرم يا خانواده و دوستان و اشنايان او ميشود ب-نظريه جبران خسارت قرباني جرم:كيفر،خسارت قرباني جرم را به او ميپردازد
نقد نظريه توجيه كيفر با توجه به قرباني جرم:الف-اولا انتقام جويي از لحاظ اخلاقي كار پسنديده اي نيست،ثانيا اگر هم بگوييم كه خشم قرباني جرم،خشم عادلانه است و بايد تسكين يابد،باز مشكلي پيش مي ايد و ان اينكه بعضي از قربانيان زود تسكين خاطر ميابند و بعضي دير،حالا مجرم را تا چه حد كيفر دهيم؟!چه ميزان خاصي از كيفر را در نظر بگيريم تا بتوانبم بگوييم كه قربانب تسكين خاطر يافت؟ ثالثا ايا كل قوه قضاييه،پليس قضايي و سازمان زندانها و ... مي ارزد كه صرف تسكين خاطر شوند؟! اين همه هزينه انساني و اقتصادي براي تسكين خاطر؟!
ب- اولا جز در امور مالي كيفر هيچ گاه موجب تاديه خسارت قرباني نميشود،ثانيا در امور مالي هم ممكن است نتوان خسارت قرباني را پرداخت كرد چرا كه ممكن است اموال نامشروع را از دست داده باشد ثالثا اين ديدگاه سبب ميشود كه ثروتمندان بتوانند با خيال اسوده تري به جرم دست زنند،چون بهتر ميتوانند خسارتها را بپردازند،گذشته از همه اينها كيفر علاوه بر انكه بايد بر مبناي نظريه اي قابل دفاع استوار باشد بايد متناسب با جرم هم باشد ،به فرض محال كه با اعدام فردي كه بيش از هفتاد گرم هروئين دارد مشكل قاچاق و اعتياد هروئين حل شود اما ايا اعدام يك فرد به دليل در اختيار داشتن هفتاد گرم هروئين عادلانه است؟!ايا مطابق فهم ادميان امروز از عدالت اين كيفر با عمل ارتكابي متناسباست و اساسا با عقلانيت جديد سازگار است؟تناسب كيفر با جرم در موارد زير را چگونه ميتوان براي انسان و به خصوص زنان امروز توجيه كرد و نابرابري و تبعيض انها را عادلانه دانست؟!((ديه قتل زن نصف ديه قتل مرد است.ديه كامل يك مرد كافر اهل ذمه هشتصد درهم و ديه زن كافر اهل ذمه نصف ان است و كافر غير ذمي ديه ندارد(رساله توضيح امسائل&منتظري&ص592)..))
6-نظريه مجازات براي اجراي احكام و با هدف پياده ساختن دستورات ديني و قراني:در رابطه با اجراي احكام بايد دو موضوع رو از هم جدا كرد:الف-با اجراي احكام جامعه ديني ميشود،وظيفه حكومت ديني اجراي احكام الهي است ب-حكومت بدون توجه به پيامدهاي اجراي احكام بايد انها را در ملا عام اجرا كند
نقدنظريه مجازات براي اجراي احكام و با هدف پياده ساختن دستورات ديني و قراني:الف- ايا وجود 6 ميليون معتاد در ايران از ديني بودن جامعه حكايت دارد؟!ايا با اجراي احكام اعتياد كاهش ميابد؟فرض كنيد كه قاتلان و زناكاران و سارقان و...مطابق احكام فقهي مجازات شوند،اما ايا افزايش قاتلان و زناكاران و سارقان و... حكايت از يك جامعه ديندار ميكند؟!ايا اجراي احكام موجب كاهش اينها ميشود؟!اگر فضايل اخلاقي در جامعه اي جاري نباشد و به جاي ان رذايل اخلاقي جاري باشد در عين حال حدود و قصاص و ديات نيز اجرا شوند،ان جامعه،جامعه ديني نيست
ب-برخي فقها بر اين عقيده اند كه احكام فقهي بدون توجه به پيامدهاي انها بايد اجرا شود،اما در هر رژيمي بايد مصالح مردم و نظام سيسي در نظر گرفته شود و اگر اين نظام مدعي دفاع از دين است بايد مصالح دين را در جهان جديد در نظر بگيرد هيچ مصلحتي بالاتر از حفظ و تقويت دينداري نيست.اگر اجراي حكمي از احكام موجب فرار مردم و نسل جوان از دين ميشود،مصلحت دين تعطيلي ان حكم را ايجاب ميكند ،در هر جامعه اي ميزاني از مفاسد طبيعي است اما اگر اين ميزان از حدودي تجاوز نمايد جامعه گرفتار بحران ميشود اين تصور كاملا نادرست است كه با مجازات ميتوان مسائل اجتماعي را محو كرد،فقهاي معتقد به قرائت رسمي از دين بايد روشن كنند كه احكام فقهي را روش هايي براي پيشگيري از دزدي،زنا،قتل،طلاق،لواط و ... ميدانند يا خود احكام فقهي را در حد وجود واجد موضوعيت ميدانند؟يعني اگر براي پيشگيري از دزدي شيوه هايي موثر تر از قطع دست وجود داشته باشد باز هم بايد دست دزد را بريد؟!اگر براي جلوگيري ازروابط نامشروع شيوه هاي كار امدتري وجود داشته باشد،باز هم بايد زاني را شلاق زد يا سنگسار كرد؟!
نتيجه:ديگر قدرت مطلقه اي كه معيار حقيقت،ارزش و مجازات باشد وجود ندارد،همه نظريه ها،از جمله نظريه هاي مجازات نقد پذيرند و دائما نقد ميشوند در عين حال مجرمان مجازات ميشوند از اين رو هر جامعه اي به نظريه اي مستدل و شايد تركيبي براي كيفر نيازمند است،همچنين نبايد از حضور هيات منصفه در دادگاهها غافل شد
كساني كه قوانين جزايي مارا وضع يا اجرا ميكنند و از حدود و قصاص و ديات اسلامي دم ميزنند و طرفدار اجراي خياباني احكام نيز هستند براي اينكه نظرات و اعمالشان مورد فهم و قبول مردم واقع شود بايد:
اولا دقيقا معلوم كنند كه نظريه كيفري شان: الف-نتيجه گرايانه است يا وظيفه گرايانه؟! ب- اگر نتيجه گرايانه است به كيفر تلافي جويانه معتقدند يا به كيفر بهسازانه يا....
ثانيا بگويند كه چه دفاع عقلاني و استدلالي به نظريه كيفري مختار خودشان دارند(استدلال نظري)
ثالثا اگر نتيجه گروند ،نه وظيفه گرا،نشان دهند كه چه اسناد و مدارك و شواهدي دارند دال بر اينكه اجراي كيفرها نتايج مورد نظر را عائد كرده است(استدلال تجربي)
رابعا اثبات كنند كه كيفرهاي پيشنهاديشان با جرمهاي انجام يافته تناسب دارد

خامسا اگر زورشان زياد است و حرف حق را برنميتابند بحثی نيست!هستيم تا صبح دولتمان بدمد!


ماجراي ظهور امام زمان با ماكزيما! 


حالي كه روي كاناپه لم داده و قليون ميكشه منتظر هست تا مهدي بياد،با باز شدن در صداي قليون قطع ميشه و خدا سرش رو به سمت در ميچرخونه تا مهدي رو رو ببينه ،مهدي با شلوار جين و موهاي دم اسبي و هدفوني در گوش در حالي كه بالا و پايين ميپره وارد ميشه و با صدايي بلند ميگه: هاي پاپا!
خدا با ديدن اين صحنه فكر ميكنه كه هنوز نعشه قليون هست براي همين چند بار چشمهاشو باز و بسته ميكنه و ميفهمه كه داره درست ميبينه و ميگه:سلام پسرم،اين چه ريخت و هيكلي هست بهم زدي؟مثل اينكه اين مدتي كه در غيبت بودي و نديدمت خيلي تغيير كردي؟!
مهدي با خنده بلند:پاپا اين تريپ روز هست ديگه،استراتژيكه!تو رو خدا يكم اپديت باش،جون من تريپ خودت رو نگاه چقدر خز هست ،خيلي جواده ادم خجالت ميكشه بگه تو خداشي،حالا بگذريم چيكارم داشتي گفتي بيام؟!
خدا پكي به قليون ميزنه و ادامه ميده:فردا جمعه ،روز تولدت هست صدات كردم تا كادوي تولدت رو بهت بدم
مهدي با حالتي گرفته:اي بابا حتما مثل سالهاي قبل ميخواي چند سال به عمرمون اضافه كني و بهمون جون اضافه بدي!!!بسه ديگه بابا،ركورد زدم حتي اسمم تو كتاب ركوردهاي گنيس هم چاپ شده!!
خدا با لبخند:نه عزيزم،كادوي امسال با همه اين سالها فرق ميكنه،به قول معروف(خدا با سختي سعي ميكنه كلمه اي رو به انگليسي تلفظ كنه)ايسپيشيال هست!
مهدي با تعجب؟!چي هست پاپا؟!
خدا اه بلندي ميكشه و ادامه ميده:والا چي بگم؟!ما كه افتاب لب بوم هستيم ارزو داشتم كه حداقل نوه هام رو ببينم اما تو كه زن بگير نيستي پس...
مهدي با خوشحالي ميپره وسط حرف خدا:پس ميخواي برام يه خانوم خوشگل درست كني؟!اره؟!قربونت بشم لطفا %#@$# هاش رو بزرگ بزن!شماره 5 بزن!
خدا با عصبانيت:نه بچه جان،بزار حرفم رو تموم كنم ميخواستم بگم حالا كه ما رفتني هستيم و فردا هم جمعه موعود هست ميخوام بفرستمت كه قيام كني و فرمانرواي زمين بشي،اينه كادويي كه ميخوام بهت بدم
مهدي از فرط خوشحالي چند بار دستهاش رو محكم بهم ميكوبه و هورا ميكشه:بيب بيب هورا،بيب بيب هورا...
خدا بادي به غبغب مياندازه و ادامه ميده:به ميكاييل گفتم اسبت رو زين كنه و شمشيرت رو هم صيقل بده هر چيز ديگه اي هم لازم داري بگو تا بگم بچه ها اماده كنن
مهدي با حيرت:اسب چيه؟!شمشير كدومه؟!گذشت زمونه اين حرفها،مگر ميشه با اينها زمين رو تسخير كرد؟!حرفها ميزني ها پاپا
خدا با تعجب:پس چي لازمه؟!چي ميخواي؟!
مهدي لبخندي شيطنت اميز ميزنه و ادامه ميده:هيچي لازم نيست،هيچ كسي لازم نيست،فقط يه ماكزيما و يك موبايل و يك خونه خالي!!!
خدا كه تعجب و حيرتش بيشتر شده ميپرسه:بله؟!با اينها ميخواي دنيا رو بيگيري؟!به حق چيزهاي نشنيده!چه جوري ميخواي اينكارو بكني؟!
مهدي سرش رو به علامت تاسف تكون ميده و ميگه:پاپا خيلي از دنيا عقبي!مثل اينكه هيچي از گفت و گوي تمدن ها به گوشت نخورده،اصلا تو خاتمي رو ميشناسي؟!
خدا كماكان با حيرت:خاتمي كيه ديگه؟!چيه؟!خوردنيه؟!من خلقش كردم؟!
مهدي با خنده:به!پاپا كجاي كاري؟!خاتمي نگو بلا بگو خوشگل خوشگلا بگو!اين خاتمي يك ادمي هست روي زمين عاشق شمع و گل و پروانه لامصب دهنش رو كه باز ميكنهاز توش عشق و صلح و صفا و مدنيت و گفتگوي تمدنها بيرون ميريزه،با همين دلبريهاش داره دنيا رو ميگيزه
خدا دستي به ريشش ميكشه و ميگه:عجب!فكر نميكرديم همچين روشهاي دلبرانه اي هم وجود داشته باشه كه بشه باهاش دنيارو گرفت!باشه لوازمي كه خواستي برات مهيا ميكنم...
مهدي:پاپا پس لطف كن بگو ماكزيماش مشكي باشه!
خدا:مشكي ديگه چرا؟!باز اين چه صيغه اي هست؟!مگه ميخواي بري عزاداري؟!
مهدي مثل فنر از جا ميپره و شروع به بالا و پايين پريدن ميكنه و شروع به خوندن ميكنه:مشكي رنگ عشقه،مثه رنگ چشاي مهربونت!مشكي رنگ عشقه مثه شباي قلب اسمونت...چرا يه عده اي مشكي رو رنگ غم ميدونن،مگه رنگ پر پرستوي عشق رو نديدن، مشكي رنگه عشقه....پاپا به اين ميگن صيغه ،هاي كلاس!با مشكي راحت تر پا ميدن!
خدا با تعجب:خوبه خوبه نوحه خوني نكن واسه من،يعني چي پا ميدن؟!كيا پا ميدن؟!
مهدي با دستپاچگي در حالي كه فهميده سوتي داده:چيز...پاپا منظورم مردم هستن ديگه،راحت پا ميدن يعني راحت متوجه حرفهات ميشن و من ميتونم خيلي دلبرانه روشون تاثير بزارم
خدا با كلافگي:باشه باشه برو وسايلت رو جمع كن تا بفرستمت يادت نره مكان مهديه تهران هست
مهدي با ناراحتي:اي بابا!منو دق دادي تو!اخه مهديه هم شد مكان!به اون شلوغي ؟!مكان و منزل بايد يه جاي خلوت باشه كه من بتونم راحت كار كنم و مديتيشن هم باهاشون كار كنم!
خدا با عصبانيت:اي كوفت،پس كدوم گوري بفرستمت من؟!
مهدي با ناز و كرشمه:مكان خوبه جردن باشه پاپا!ميبيني چه اسم كفر اميز و بي فرهنگي داره اصلا اونجا داف بيشتري داره!
خدا كه به مهدي مشكوك شده ميپرسه:پسر جان داف ديگه چيه؟!
مهدي در حالي كه از اطاق خارج ميشه تا خدا بيشتر بهش گير نده به سختي به مخش فشار مياره و ميگه:اي بابا ،داف يعني چيز ديگه،يعني دارندگان ايمان فاسد! و منم بايد همينارو درست كنم ديگه
خدا با نگاهي غمگين مهدي رو بدرقه ميكنه و زير لب زمزمه ميكنه:اوضاع خرابتر از تصور ماست!فكر نكنم از عهده اين بچه هم كاري ساخته باشه،از الان بايد به فكر سنگ قبر باشم با اين اوضاع!
غروب جمعه موعود،مهدي در حالي كه يك عدد داف سوار كرده با سرعت تو خيابون جردن مارپيچ حركت ميكنه و لايي ميكشه و در همين احوالا داف ازش ميپرسه:راستي اسمت چيه خوشتيپ؟!اصلا بهت نمياد متولد 53 باشي!!
مهدي از ترس اينكه لو بره با دستپاچگي ميگه:چه فرقي ميكنه؟!هرچي دوست داري صدام كن!
در همين لحظه مهدي يك ترمز شديد ميگيره تا به ماشين جلويي نخوره و داف مورد نظر از ترس فرياد ميزنه :يا صاحب الزمان!
مهدي كه فكر ميكنه شناخته شده با شرمندگي دستش رو روي زانوي داف ميزاره و ميگه:نميخواستم كسي بفهمه ولي حالا كه فهميدي وقتي با من هستي ميتوني ميتي صدام كني!
چند ساعت بعد شبكه خبر جمهوري اسلامي،خبرنگاري از اتوبان صدر گزارش ميده:متاسفانه به علت سرعت زياد يك ماكزيماي مشكي در اتوبان صدر تصادف وحشتناكي روي داده كه طي ان 26 عدد!ماشين به طرز دلخراشي منهدم شده اند و جويي از خون اينجا به راه انداخته اند، شاهدين عيني ميگويند راننده جوان خودروي ماكزيما كه مسبب اصلي تصادف بوده در دقايق پاياني عمر خويش با گريه و فرياد ميگفته من امام زمان هستم ولي اين همون جوي خوني نبود كه قرار بود راه بندازم قرار نبود اخرش اينجوري تموم بشه من صاحب الزمانتون هستم،بنا به گزارشاتي كه ما كسب كرديم علت اصلي تصادف و همچنين هذيان گويي هاي جوان مورد نظر استفاده از قرص هاي اكستازي و روانگردان بوده،اميدواريم با كنترل بيشتر شما خانواده هاي عزيز شاهد همچين صحنه هاي دلخراشي در ميهن عزيزمان نباشيم!


درد دلهايي از دور دست 


چند هفته قبل يکی برام يک ايميلی زده بود از يک جای دور که در اون حکايت زندگيش رو نوشته بود و از من خواسته بود تا حکايتش رو برای شما هم بگم اما به علت پاره ای از ملاحظات گفتم بيخيال و از گفتن حکايتش منصرف شدم و به عبارتی طرف رو پيچوندم تا اينکه ديشب يک ايميل ديگه برای من فرستاد که حاوی اين شعر بود

حاجي مهربونم،حاجي همدم من

دنبال تو يه عمري بود تو اسمون ميگشتم

يكي نبود بهم بگه كه نابجا ميگشتم

راهي شدم دوون دوون به شهر تو رسيدم

تو كوچه هاش پرسه زنون به هر جا سركشيدم

حالا كه من در به در شهر توام كو به كو

قصه تنهايي من رو ميدوني مو به مو

پس بگو،پس بگو،پس بگو

اينجا توي شهر تو من عشق رو پيدا كردم

حرفهاي اينو واونو صد دفعه حاشا كردم

دنبال تو ميگشتم راه رو بهونه كردم

حالا كه بهت رسيدم حرف رو روونه كردم

حالا كه من در به در شهر توام كو به كو

قصه تنهايي من رو ميدوني مو به مو

پس بگو ،پس بگو ،پس بگو

تورو خدا بگو، جون مادرت بگو

وقتی اين همه خواهش و اصرارش رو ديدم ديگه دلم نيامد حکايتش رو نگم برای همين خط به خط ايميلش رو اينجا نوشتم و اين هم حکايتش......

زندگي من وسط يك دايره ميگذره كه وسطش وايستادم ،تنها و قرص و محكم وايستادم،هر روز صبح هزاران ادم كه در اطراف من زندگي ميكنن با چند تيكه سنگ به طرف من ميان و از پشت دايره به من سنگ پرتاب ميكنند و تازه وقتي سنگهاشون تموم ميشه كلي فحش خواهر و مادر بارم ميكنن به اين اميد که زندگيشون کمی بهتر بشه و دنياشون قابل تحمل تر ،كاش اينجا بودي و ميديدي كه وقتي به سمت من سنگ پرتاب ميكنن و به من ميخوره چطور به شور و شوق ميان و خوشحال ميشن، براي بدست اوردن اين شور و شوق گاهي چنان ترافيكي پشت دايره زندگيم بوجود ميارن كه چند نفر جونشون رو از دست ميدن .

چقدر من اين خنده و خوشحاليشون رو دوست دارم!ميدوني چرا؟!اخه يكي از ارزوهايي كه اينها هر شب باهاش به خواب ميرن و صبح باهاش بيدار ميشن سنگ زدن به من هست و از اينكه ميتونم ارزوشون رو براورده كنم و خوشحالم، تنها كاري هست كه تو زندگيم از من بر مياد اگر به بدنم نگاه كنی میببينی چقدر سياه و كبود شده،پاي چشمم رو ببين،اينجا زير سينه ام رو ميبيني؟!ديگه پايين تر نميرم خوبيت نداره ولي همين قدر بدون كه هيچ جاي سالمي برام نمونده،همه جاش سياه و كبود شده با همه اين احوالات با همه اين دردي كه ميكشم هيچوقت صدام در نيومد و شكوه نكردم و فرو نريختم! اره من هنوز و هر روز تا هميشه همين جا ميشينم و چشم به راه عزيزاني ميمونم كه قرار هست به من سنگ بزنند و بد و بيراه بگن ،منتظر ميمونم تا خنده و خوشحاليشون رو ببينم و فكر نمیكنم هيچكدوم از سنگ و چوبهاي اين اطراف به اندازه من خوشبخت باشن حتي اون خونه سنگي خدا كه كمي اونطرف تر از من قرار داره!هيچ سنگي مثل من لذت شور و شوق و انتقام رو بهشون نميده و هيچ سنگي مثل من تو دنيا وجود نداره كه بتونه اين كار رو بكنه......

اينجانب سنگ رجم در شهر مكه! هميشه پشت دايره زندگيم چشم به راه شما و سنگهای شما هستم......


ابوالفضل در اتن! 


حسين شريعتمداري مدير مسئول روزنامه كيهان معروف به حسين قصاب چند روز قبل تو روزنا مه اش نوشته بود: اين حسين رضا زاده نبود كه وزنه را بلند كرد!اين حضرت ابوالفضل بود!

خوب براي من يكي كلي باعث خرسندي و روشنايي شد كه از گمراهي و ناداني بيرون امدم و فهميدم اين حسين رضا زاده ملعون در طي يكسال يا بهتر بگم چند سال گذشته هيچ كار خاصي انجام نداده و پي عيش و نوش و ماه عسل! بوده و اصلا صندوق عقبش رو كه پاره نكرده! تنها كاري كه كرده اين بوده كه در طي اين سالها به رمز صدا كردن حضرت ابوالفضل پي برده و از اين قدرت جادويي سو استفاده كرده، در همين راستا سري ميزنيم به عرش الهي در روز مسابقه حسين رضا زاده تا ببينيم چه خبر بوده و چه اتفاقي افتاده كه حسين شريعتمداري رو استحاله كرده....

خدا در حالي كه به همراه ائمه اطهار در دفتر كارش ميزگردي ترتيب داده شروع به صحبت ميكنه: اقايان التفات داريد كه 12 روز از المپيك گذشته و اين كشور اسلامي ايران هنوز نتوانسته يك مدال كسب كند در حالي كه تمام كشورهاي كفرمدال ها را درو كرده اند و اين براي اعتبار ما اصلا مناسب نيست،بايد كاري صورت دهيم!

علي معروف به علی ذوالفقار با عصبانيت در جواب خدا ميگه:قربان،هرچي ميكشند حقشان است،يادتان رفته ان خسرو پرويز پفيوز را كه چگونه ما را سكه يك پول كرد و جواب دعوتنامه ما را با بي ادبي و گستاخي داد؟!اين ملت بي ادب و گستاخ بايد ادب شوند،به مولا حقشان است!

خدا با حالتي گرفته:اي بابا،علي جان بي خيال،ان خسرو پرويز كه هزار كفن پوسانده و فكر ميكنم اين ملت هم به اندازه كافي تقاص پس داده و به قدر كافي غرور و عزتشان را به لجن كشيده ايم و به گمانمان ادب شده اند،در حال حاضر موقعيت بسيار استراتژيك است!ديگر دور و زمانه عوض شده،ميترسم اينها از ان طرف به دامن شيطان بيافتند با اين سخت گيريهاي ما،از همه اينها كه بگذريم اين مادر مرده ها كه هر ساله كلي براي شما مراسم دارند و در اين بلبشو پايگاه محكمي براي شما به حساب مي ايند

حسن معروف به حسن سازش با لبخند رو به خدا ميكنه:البته اعلي حضرت، پدر منظور بدي نداشتند،فقط خواستند ياد اوري كرده باشند كه انها هنوز عجم اند و حفظ فاصله با انها لازم است!وگرنه ما دربست چاكريم تو راهي هم سوار نميكنيم،فقط لطف حضرت عالي كم نشود ،ميدانيد كه زندگي خرج دارد ديگر!

خدا در حالي كه قهقهه بلندي ميزنه:اي پدر سوخته ها!پس بگو مشكلتان چيست!باشد،باشد،چندتا شهرام الجزايري حواله تان ميكنيم كه راضي باشيد

حسين معروف به حسين بي كله كه طراح تمام حملات نظامي هست شروع به صحبت ميكنه:خوب قربان بفرماييد سوژه چيست ؟!

خدا كماكان در حال قهقهه زدن:چيه پدر سوخته خيلي مشتاقي،نكند باز ميخواهي راه بيفتي بروي و حمام خون را بياندازي(صداي خنده حاضرين)نه جانم قضيه از اين قرار هست كه تا چند ساعت ديگر فردي به نام حسين رضا زاده مسابقه دارد و....

در اين موقع همهمه اي بين ائمه رخ ميده،ابولفضل معروف به ابوال پيله به حالت سينه خيز از اتاق فرار ميكنه و هچنين حسين ميپره وسط حرف خدا و ميگه:قربان،اين مرتيكه بيلمز نياز به معرفي ندارد،جميعا ميشناسيمش،با عرض شرمندگي اين كار از عهده ما خارج است،بالا غيرتا ايندفعه را بيخيال ما شويد

خدا با حالت تعجب:چرا؟!ديگر چه مشكلي هست؟!

حسين با ناراحتي:اعلي حضرت ،اخر اين مردك رحم و مروت سرش نميشود،همين جوري هي ميگويد به هالتر وزنه ببندند و بعد هم يكي از مارا صدا ميزند كه هالتر را بلند كنيم،به جان اقدس همايوني قسم براي هيچكداممان كمر نگذاشته!همين ابوالفضل را نگاه كنيد،طفلي پايه ثابت وزنه زدنهاي اين اقاست،بعد دست هم كه ندارد مجبور است با شانه و گردن هالتر را بلند كند،بيچاره چند سالي هست كه شديدا ديكس!كمر گرفته،خودتان ملاحظه كنيدبيچاره را...

يكدفعه همه متوجه ميشوند كه ابوالفضل نيست و دو در كرده،خدا با دستپاچگي ميپرسه:حالا چه كار كنيم؟!نكند امشب ابرويمان برود؟!

حسن در حالي كه بلند بلند ميخنده:خيالتان راحت قربان،معلوم نيست كدام تخم جني روش صدا كردن و رمز دقيق احضار ابوالفضل را به اين رضا زاده اموزش داده كه ابوال بيچاره را در عرض سه سوت ميكشد پاي وزنه،نگران نباشيد اين ابوال فهميده امشب گاوش زاييده رفته دوپينگي چيزي انجام بدهد بلكه كمي از دردش كاسته شود!

خدا با حيرت:اين رمز صدا كردن باز چه صيغه ايست كه خودمان بلد نيستيم!مگر چگونه صدا ميزند؟!

خدا در حالتهاي مختلف شروع به صدا زدن ابوالفضل ميكنه بلكه بتونه رمزش رو پيدا كنه: يا ابالفضل،يا ابوالفضل،ياااابولفضضل،يا ابيل فاضل،يا...

خدا هر كاري ميكنه نميتونه موفق بشه و در همين لحظات حسين رضا زاده، ابوالفضل رو صدا ميكنه و ابوالفضل بيچاره در حالي كه شونه ها و گردنش رو گذاشته زير هالتر و بلند ميكنه با چشمهايي گريون زير لب زمزمه ميكنه:اين چه بدبختي من دارم،به اسمه منه به كام اين مرتيكه غول بيابوني،من اگه از اين كارا بلد بودم كه ديوانه نبودم بزارم جفت دستم رو نفله كنن،اين چه سرنوشتيه،چه مصيبتيه.....

بعد از اون ماجرا،حسین شريعتمداري كه قضيه رو فهميده بود،دچار استحاله و وجدان درد شد و پرده از حقيقت برداشت و به همه گفت كه كار ابوالفضل بوده بلكه كمي از درد كمر ابوالفضل كاسته بشه و باعث شادي روح اون مرحوم بشه،در همين راستا من هم با بيت رهبري تماس گرفتم و جريان رو بطور كامل شرح دادم و اونها هم از طرف رهبر پيامي به اين مضمون دادن كه اينجا بگذارم:ابوالفضل عزيز،از اينكه دل ميليونها ايراني را شاد كردي از تو متشكرم،ببخشيد كه اول به اشتباه فكر كرديم كار حسين رضا زاده ايناست......سيد علي خامنه ای ۱۰/۶/۸۳

------------------------------------------------------------


نامه اي به مامان! 


سلام مامان،موقعی که اين نوشته ها رو ميخونی احتمالا رو پاهات نشستم يا تو بغلت خوابيدم،مسئله اينجاست که من هميشه پيش توام اما درست و حسابی نميتونم باهات حرف بزنم، هر وقت امدم درد و دل کنم اين بغض مثل بختک افتاد تو گلوم منم خفه شدم و حرفی نزدم ولی اين بار برای خود، خودت مينويسم!
مامان يادت هست اولين بار در چه سالی و با کی ازدواج کردی؟!اصلا يادت هست چند تا شوهر کردی؟!حتما يادت هست!منم تو شناسنامه ات رو نگاه کردم و اسم همشون رو هم حفظ کردم! مامان برام خيلی جالبه که چطور سر اين همه شوهر رو زير اب کردی و هنوز خودت سر پايی!اينم جالبه که همه شوهرات با مرگ ازت جدا ميشن! مامان يه نگاه به خودت انداختی؟! موهای سرت ريخته، صورتت پر چين و چروک شده،دهنت بوی گند ميده،اون سوراخهای پايينت هم که يک زمانی واسه ما بسته بسته هزاری درست ميکرد حالا اينقدر گشاد شده که بابا داره کم کم درشو گل ميگيره!!البته بابا،اين شوهر اخريتو ميگم،خيلی ادم تنها خوریه!همه هزاری ها رو خودش ميزنه به جيب، شيرت رو هم که خودش تا ته ميخوره ،جلوی ما هم يه تيکه نون خشک می اندازه که از گشنگی نميريم!تازه هر وقت هم ميای بهش چيزی بگی يا اعتراضی بکنی با کف گرگی مياد تو صورتت و با پس گردنی و اردنگی ساکتمون ميکنه،خدا بيامرزه شوهر قبليتو ، همون پولداره رو ميگم،ما که نديديم اما بچه هاش ميگن خيلی ادم لوطی و با مرامی بوده و اگر هر کاری ميکرده و نميزاشته اعتراضی بکنی ،حداقل خرجی خونه رو ميداده و شکم بچه ها هميشه سير بوده،اين مرتيکه که نه ميزاره حرف بزنيم و نه شکممون رو سير ميکنه،اصلا من نميدونم تو عاشق چيه اين بابای ما شدی؟!مرتيکه بی غيرت ،مفت خوره ،دزد! مامان يه وقت خيال نکنی ما بی خيال و بی غيرتيم،نه! منم ديدم بعضی شبها بابا يه اقای خارجی رو يواشکی مياره تو اطاق شما بعدشم به ما ميگه برين نخود سياه بخرين! به جان تو ميدونم چه بلاهايی سرت مياره و دلت چقدر خونه ولی ميگی چه کنيم؟!ما هر وقت امديم فردين بازی در بياريم و حال بابا رو بگيريم همون حکايت کف گرگی و اردنگی تکرار شد،بارها گفتم بزارم از خونه فرار کنم هم از دست تو راحت بشم و هم از دست اون بابای لات،مفنگی! اما همين عشق مادر و فرزندی نگه ام داشت، نميدونم تا کی اين مصيبت و بدبختی و ناراحتی برای تو و ما ادامه داره و تا کی ميشه تحمل کرد ولی ميخوام يه خواهشی ازت بکنم، تورو جون البرزت!اينقدر بچه درست نکن،اينقدر خواهر و برادر برامون رديف ميکنی که چی؟!البته حق هم داری ،تو که تنظيم خانواده رو پاس نکردی تا بدونی بايد از بادکنک های خوش اب و رنگ استفاده کنی!اصلا سوادت به سيکل هم نميرسه،اون بابای پفيوز هم که دنبال عشق و حال خودشه، صد بار بهت گفتم فرزند کمتر همسر بيشتر! اما تو گوشت نميره، با اين حال يه نگاه به بچه هات بنداز،ببين کدوم يکيشون عاقبت به خير شد؟!اون بچه های شوهر قبليت که عشق تير و تفنگ و تپانچه داشتن و باباشون رو از خونه انداختن بيرون،رفتن زير دست ناپدری و دهنشون سرويس شد و هنوز هم کله شون باد داره ، ما هم که بچه های اين باباييم همه خل و چل و ديوونه و افسرده هستيم ،خدا به خير بگذرونه ببين بعدی ها چی از اب در ميان! ميدونم چقدر پير و فرتوت و خسته ای ، ميدونم چقدر مارو دوست داری و از جون برامون مايه ميزاری ، ما هم خيلی دوستت داريم و جونمون رو برات ميديم اما ناچارم از ته دل دعا کنم دفعه بعد سر زا بری، مامان عزيز و مهربونم،ای ايران!!!


اب را گل نكنيم! 


اهای اقا با شما هستم،شمايی که هر روز اون پيکان جوانان گوجه ای رنگت رو يکساعت با اب شرب ميشوری،با شما هم هستم ،شمايی که ماکسيما داری و هر روز تو حياط منزل...(اخه بزغاله کسی که ماکزيما داره تو منزل ماشينشو ميشوره؟!)...چيزه منظورم اين بود که ،اقا چرا ماشينتو هر روز ميبری کارواش که اون همه اب صرف شستنش بشه! پسر جان ، ای جوان با شما هم هستم ،بله همين شمايی که هر روز يه مدل ريش داری و برای در اوردن هر مدلی يکساعت تو دستشويی هستی و شير اب رو باز داری،خانم با شما هم هستم!،بله همين شمايی که هر وقت ميری حموم ۲ ساعت اون تويی و يکسره اب ميريزی،اخه ای ايها الناس چقدر اصراف ميکنيد ،چرا اب، اين مايه حيات رو به هدر ميديد،چقدر بگيم کمبود اب داريم،يخورده فکر کنيد،يخورده انصاف داشته باشيد،بياييد اب را گل نکنيم!(جون من ربط اين تيکه اخر رو فهميديد به منم بگين) بله حق داريد که بخنديد و مسخره کنيد و توجه نکنيد،بله اخه شما که زخم خورده نيستيد،شما که داغ دل نداريد، شما که جای اون جوون توی اتيوپی نيستيد که داره از تشنگی له له ميزنه......الان براتون يه ماجرايی تعريف ميکنم تا به عمق فاجعه کم ابی پی ببرين و اشک تو چشماتون جمع بشه!( بلکه به راه راست هدايت بشين)

ديروز سر ظهر من رفتم بيرون يه چند جا کار داشتم ،بعد سر راه گفتم يه سری هم از خاله و شوهر خالمون بزنم،وقتی رسيدم ديديم فقط شوهره ام خونه هست ، در رو برام باز کرد ، تلويزيونم روشن کرد يه چايی هم ريخت و بعد گفت من خيلی خسته هستم با اجازه ميرم تو اطاق بخوابم و رفت خوابيد، اقا من موندم و تلويزيون که جلومون روشن بود،حالا ماهواره (اين تهاجم فرهنگی)هم روشن بود و روی کانال اسپرت بود،داشت مسابقات المپيک در رشته شيرجه انفرادی بانوان رو به صورت زنده نشون ميداد،اقا من همينجور که داشتم نگاه ميکرم مشغول ذکر گفتن شدم و زير لب زمزمه ميکردم فتبارک الله الی احسن الخالقين(البته منظورم ،متوجه فضای مسابقات و استخر و اينا بود)در اين بين داشتم فکر ميکردم که اگر روزی رئيس جمهور شدم ميام اين چمن ورزشگاه ازادی رو برميدارم و به جاش استخر ميزارم و برنامه شيرجه بانوان و پاتيناژ و اين برنامه ها ميزارم (خداييش يک حساب سر انگشتی بکنيد پول فروش بليطش در ايران از پول نفت بالا ميزنه!!)در همين تفکرات بودم که احساس کردم بايد برم دستشويی و به صورت کتبی و شفاهی امتحان بدم!...بلند شدم رفتم تو توالت و دست به عمليات گسترده زدم حالا زمانی که ميخوام عمليات پاکسازی رو شروع کنم ميبنم اب نيست!يه لحظه شوک بهم وارد شد! من بودم و توالت و نبودن اب و شوهر خاله ای که تو ۶ تا اطاق اون طرف تر خوابه و توپ هم بغل گوشش بزنی بيدار نميشه،تازه مگه روم ميشد صداش بزنم که برام اب بياره؟!....خلاصه اشکی جمع شد تو چشمام که بيا و ببين،پاهام هم از بس نشسته بودم داشت از درد ميترکيد، با خودم شروع کردم به نوحه خونی:.سپنتا که عمری توالت گرفت...ديدی که توالت چگونه سپنتا گرفت؟!...ياد روزهايی افتادم که اب رو بيهوده به هدر ميدادم و درذ فکر اب نبودم،کاملا احساس ادمهای نادم و پشيمان رو داشتم،چند بار گفتم خدای توبه ،توبه،به جان خودت قول ميدم از اين به بعد در مصرف اب صرفه جويی کنم تو رو به جدت قسم پاتو از رو شيلنگ بردار....که در همين بين همون گونه که زمزم از زير پای اسماعيل جوشيد ، اب از توی شيلنگ مثل يک نخ در جريان افتاد و باز خدا رو شکر که يک افتابه اونجا بود و من تونستم اب رو کم کم ذخيره کنم و به مصرف برسونم و خودم رو از پليديها پاک کنم!.....از ديروز تصميم گرفتم که اب را گل نکنم و در مصرف اب صرفه جويی کنم،حالا شما خواستين گوش ندين ولی وقتی ابتون قطع شد خواهيد فهميد!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Weblog Commenting by HaloScan.com