![]() |
|
![]() یاغینامهباور کنیم
حرف آراممان نمی کند وقتی در به در پی کسی می گردیم یا گوشی تلفن را بر می داریم و حرکات دست هامان تند تر می شود حرف آراممان نمی کند مگر پیش از خواب وقتی سخت بخندیم و روز را فراموش کنیم یا گریه کنیم تا به خواب رویم. قدیما January 2004 February 2004 June 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 April 2006 June 2006 July 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 February 2007 March 2007 |
چند روز پس از حمله امريكا به حرم حضرت علي و همچنين به علت زياد شدن فساد و فحشا و پليدي در زمين به دستور مستقيم خداوند در عرش خداوندي جلسه اي فوري تشكيل شد تا در مورد پايان دنيا و ظهور منجي تصميم گيري شود افراد حاضر در جلسه عبارت بودند از 1- خداوند 2-محمد ابن عبدالله كه سمت راست خدا نشسته بود 3- علي ابن ابوطالب كه سمت چپ خدا نشسته بود 4-جبرئيل كه سمت راست محمد نشسته بود 5-عزرائيل كه سمت چپ علي نشسته بود 6- سيد علي...(نايب بر حق خدا در روي زمين!) كه روبروي حضار نشسته بود.....ياد اور ميشوم كه گزارش اين جلسه توسط ابليس كه در همان حوالي با لباس مبدل جاسوسي ميكرده به من رسيده و بنده هيچ نقشي در اين ماجرا ندارم& لطفا لعن و نفرينهاي خودتان را نثار او كنيد!
خداوند با هيكلي نحيف و لاغر و پوستي چروكيده در حالي كه خستگي از صدايش مشخص است جلسه را با نام خودش شروع ميكند:اقايان يكي از ارزوهاي ما اين است كه تا وقتي زنده و سرپا هستيم بتوانيم قيامتي بر پا كنيم و به حسابرسي برسيم اما با اين شدت و سرعت و قدرت كه لشگر ابليس به پيش ميرود و هرجا اتشي بر پا ميكند عنقريب است كه كار ما يكسره شود ملاحظه كه ميكنيد اوضاع چقدر خطير و فطير است و ما در چه وضعيت بحراني قرار داريم محمد دستي به موهاي دم اسبي اش ميكشد و ميگويد:حضرت والا به جان خودتان ما هم از اين اوضاع بسيار ناراحت و مشوشيم تازه اوضاع شما كه خوب است بيشتر مردم هنوز به حضورتان ايمان دارند اما براي ما و نوادگانمان اوضاع بسيار بحراني تر است هر جوجه اي كه سر از تخم در اورده ميبيني براي ما مفسر و روشنفكر شده و جيك جيك ميكند و به ما گير ميدهد و ما را نقل مجلس ميكند اگر حضرت اشرف اجازه دهند من يك بار ديگر به زمين اعزام شوم و يكم انها را بشير و انزار كنم بلكه به راه راست هدايت شوند و بتوانيم جلوي خون و خونريزي را بگيريم جبرئيل رو به محمد ميكند و ميگويد:حضرت خاتم الانبيا كار از اين حرفها گذشته!ديگر كسي از فلز مذاب و ميله داغ و سنگ بزرگ نميترسد از وقتي شوك الكتريك و اتاق گاز و امپول هاي ميكروبي مد شده ديگر ان چيزهاي قديمي به كار نمي ايد از ان طرف هم انقدر ديسكوها و خانه هاي عفاف زياد شده كه كسي براي فرشته هاي حضرت والا تره هم خورد نميكند تازگي ها نيز كه دوبي با واردات هلو هاي ايراني!دنيا را تركانده و عملا فرشته ميسازد! علي در حالي كه ابروها را گره كرده رو به خدا ميكند و ميگويد:حضرت والا اين حمله به قبر ما و اسيب رساندن به ان براي ما بسيار گران امده و كلي از اين بابت ناراحت و عصباني هستيم زمزمه هايي شده در بين مردم كه ميگويند اين علي كه نميتواند از قبر خودش محافظت كند و ضد گلوله نيست چگونه براي ما معجزه و شفاعت ميكند؟!اگر اجازه بدهيد ما با همين ذوالفقارمان برويم و حال همه كفار را بگيريم و اين امريكاي شيطان را سر جايش بنشانيم و به مردم نشان دهيم كه شير خدا هستيم خداوند:علي جان ديگر زمانه زورو بازي و اين حرفها گذشته و از طرفي مردم شما را ... ما هم حساب نميكنند چه برسد به شير!چند شب قبل ميكاييل برايمان فيلمي اورد به اسم ماتريكس! خدايي كفمان بريده بود!يك كارهايي ميكردند كه ما به عمر خداييمان نديده ايم ما الان به كسي احتياج داريم مثل نيل كه گلوله را در هوا نگه دارد و برود به هسته مركزي ابليس حمله كند و نجاتمان دهد! عزراييل تبسمي ميكند و به خدا ميگويد:حضرت اشرف مگر مهدي زماني خودمان چه كم از نيل دارد به قول سهراب گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد!به جان خودمان توانايي اش را دارد تازه من شخصا پشتش هستم! خداوند كنجكاوانه به اطراف نگاه ميكند و با صداي بلند ميگويد: راستي مهدي كجاست؟!مگر قرار نبود او هم در جلسه حضور داشته باشد؟!عجب بچه تخسي شده ها براي همه غيبت براي ما هم غيبت؟! سيد علي..(نايب بر حق خدا در روي زمين!)كه تا حالا ساكت بوده ميگويد: قربان عصباني نشويد مهدي الان پيش ماست ما برايش يك سري كلاسهاي فشرده گذاشتيم كه بشود مثل نيل كه شما در نظر داريد فعلا دوره كامل(( روش هاي شكنجه نوين)) را در اوين گذرانده و الان هم كه درجنوب لبنان است در كلاس هاي((چگونه عمليات شهادت طلبانه انجام دهيم)) عزراييل لبخند شيطنت اميزي ميزند و به خدا ميگويد:حضرت والا با اين حساب كم كم بايد در فكر يك ترينيتي خانم هم براي مهدي باشيم! خداوند به عزراييل چپ چپ نگاه ميكند و ميگويد:لطفا از واژه هاي غربي و تهاجم فرهنگي استفاده نكنيد به جاي ترينيتي بفرماييد فاطمه كماندو بله ما در فكر ان هم هستيم(در اين بين كه خدا و عزراييل صحبت مبكردند محمد به دستشويي ميرود و بلافاصله سيد علي...از فرصت استفاده ميكند و جاي محمد يعني سمت راست خدا مينشيند)سيد علي در حالي كه با چفيه دور گردنش بازي ميكند به خدا ميگويد:حضرت اجل اصلا به فكرتان تشويش و نگراني راه ندهيد عوامل ما در حال تهيه بمب اتمي و ميكروبي هستند و ما در اينده نزديك ميتوانيم همه را به راه راست هدايت كنيم!به نظر ما شما فعلا صبوري پيشه كنيد و بيشتر با ايوب نشست و برخاست كنيد تا اوضاع مساعد شود و...(محمد از دستشويي بر ميگردد و با تعجب ميبيند سيد علي...جاي او نشسته& با عصبانيت صحبت او را قطع ميكند و ميگويد):اقاي سيد علي... شما چرا جاي من نشستيد؟!خدايا چرا چيزي به ايشان نميگوييد كه با پر رويي هرچه تمام تر امده اند و جاي بنده بهترين پيامبرتان نشسته اند؟!اخر والا حضرتا اين چه وضعيست اين.... خدا صحبت محمد را قطع ميكند و ميگويد:محمد جان لطفا چيزي نگو و برو همان روبرو بنشين خودمان 2 ساعت است داريم از شدت ادرار ميتركيم از ترس اين مردك از جايمان تكان نخورده ايم!تازه جلسه هم ديگر تمام شده و ميخواهيم حكم خود را اعلام كنيم(خداوند سينه را صاف ميكند و ادامه ميدهد)ما حضرت الله در صحت و سلامت عقل و با توجه به شرايط و اوضاع موجود و همچنين با توجه به مدارك و شواهدي كه به دست امد تصميم گرفتيم كه به پايان رساندن دنيا و ظهور منجي را عقب تر بياندازيم تا شرايط مساعد تر شود اما براي اينكه نشان دهيم حواسمان به همه جا هست و همچنين براي اينكه ضربه شصتي نشان دهيم كمي تهران و كرج و قزوين و حومه را مي لرزانيم تا درس عبرتي براي كفار باشد و حساب كارشان را بكنند همانا خداوند رئوف و مهربان است!......حضرت الله عرش خداوندي 83/3/14 از اونجايي كه ما ايرانيها خيلي احساس تيز بازي و زرنگي داريم و كلي احساس مچ گيري در ما فوران ميكنه همه رفتيم يه دزدگير تلفن گرفتيم!ديگه حالا هر جا زنگ ميزني اگه اشنا باشي كه طرف تا گوشي رو برميداره هنوز حرف نزدي ميگه سلام اقاي فلاني(يعني ما خيلي تيزيم حواست باشه!)اگه هم كه غريبه باشي بايد يه 100 تا زنگ بخوره تا طرف تمام دفترچه تلفنش رو چك كنه و اطمينان حاصل كنه اشنا نيستي!واساسا ما ايرانيها هم كه اصلا اهل كم اوردن نيستيم!!!چرا؟؟!الان براتون ميگم !!!
سر ظهر خونه همه خواب بودن و منم داشتم تو اتاقم تلويزيون نگاه ميكردم كه يدفعه تلفن زنگ زد سريع پريدم گوشي رو برداشتم تا بقيه بيدار نشن...الو بفرماييد....الو.....نخير هيچ صدايي نيامد و گوشي رو قطع كرد ...خوب ما هم ديگه كلي احساس مچ گيري بهمون دست داد سريع نگاه كردم ببينم كي زنگ زده و شمارشو گرفتم اما تا گوشي رو برداشت قطع كردم كه بفهمه اره ما هم دزدگير داريم!و بعد هم خرامان خرامان برگشتيم تو اتاق و لبخندي حاكي از رضايت رو لبمون بود كه بابا تو ديگه هستي چقدر زرنگي هنوز باسن مبارك رو بر زمين نگذاشته بودم كه دوباره تلفن زنگ خورد باز بدو بدو خودم رو رسوندم به تلفن...الو بفرماييد....الو...چرا ساكتي...الو...دوباره قطع كرد ايندفعه سريع شماره رو گرفتم يه بادي انداختم تو گلو تا گوشي رو برداشت گفتم الو سلام ...الو...(اي بابا خونه خودش هم صحبت نميكنه)....الو...تق قطع كرد...(كم كم داشتم به اين نتيجه ميرسيدم كه از كر و لال خونه مزاحم داريم)ايندفعه شماره رو سريعتر گرفتم...يك زنگ...دو زنگ...سه زنگ...چهار زنگ... و تا اون طرف گوشي رو برداشت گفتم الو كره خر مرض داري سر ظهر زنگ ميزني حرف نميزني ....يكدفعه يه زن مسني صداش در امد كه چكار داري اقا چرا سر ظهر زنگ زدي فحش ميدي واي داد و اي هوار كه چرا مزاحم شدي شمارت هم افتاده اينم شمارت هست..........(اي د بيا طلبكار هم شد)...خانوم شما الان زنگ زدين نه من!..........خانوم مسن:.من كه خواب بودم الان با زنگ شما بيدار شدم!!......جعفر مادر بيا ببين اين مرتيكه چي ميگه!!...يه پسره گوشي رو گرفت بله اقا چي ميگي گفتم والا شما زنگ زدي من چي ميگم؟!!...نخير اقا ما زنگ نزديم شما هستيد كه زنگ ميزنيد شمارتون هم اينه........ساعت 8 صبح هم زنگ زدين مزاحم شدين....من:اي اقا ما اصلا ديشب خونه نبوديم 2 ساعت بيشتر نيست امديم چرا حرف مفت ميزني....اقا جعفر:حرف مفت قيافته مرتيكه زنگ ميزني مزاحم ميشي ضر زيادي هم ميزني.......من ديدم اوضاع اينجوريه داريم طلبكارهم ميشيم گفتم اقا حق با شماست حتما خط رو خط شما ببخشيد جعفر اقا!!خداحافظ ! چند روز بعد...بابا: راستی اين دکمه ای که معلوم ميکرد کی زنگ زده کدوم بابا جان؟من: بابا جان کار ما نيست شناسايی گل سرخ! کار ما شايد اينست که در افسون گل سرخ شناور باشيم!!!! معمولا تو کشور ما هر تکنولوژی مياد اول خودش مياد بعد فرهنگ استفاده اش اخرين تکنولوژی به روز شده کالر ای دی هست (يه روز رفته بودم الکتريکی لامپ بگيرم يکی امد گفت ببخشيد دزدگير تلفن داريد!!!...صاحب مغازه:دزدگير تلفن چيه اقا؟؟................ .اقا:همينايی که زنگ ميزنن شماره مزاحمو ميندازه!!!)پس از اين به بعد به جای کلمه غريب و نامئنوس کالر ای دی بگوييم دزدگير!
در کشورهای به اصطلاح پيشرفته دنيا (تا اونجايی که شنيديم و در تی وی ديديم)يه دفترچه تلفنهايی در هر شهر هست که شماره تلفن تمام مردم شهر رو داره و در بين مردم و در کيوسکهای تلفن پخش هست و شبکه ای به نام ۱۱۸ نيست و اگر کسی به منزل کسی يا جايی زنگ بزنه شخصی که گوشی رو برميداره بدون هيچ واهمه ای اول خودش و جايی که هست رو معرفی ميکنه (مثلا ...منزل اقای قنبری هست امرتون رو بفرماييد)اما اينجا اگه کسی زنگ بزنه اول بايد خودش و جد و ابادش رو معرفی کنه تا اجازه صحبت داشته باشه (نکنه يه وقت دزد يا مزاحم باشه) يه مدتی هست برنامه ورزش مردم همش داره گل خداداد عزيزی به استراليا رو نشون ميده من دچار افسردگی شدم از بس نشون ميدن از اخر مارک بوسنيچ ميفهمه میپره توپ رو ميگيره.....اقا بسه نشونش ندين ديگهبزارين به همون جام جهانی که هر ۲۰ سال ميريم دلخوش باشيم...اقا نکنيد اينکارو..نشون نديد...
سلام عباس اقا ميشه بپرسم شما چرا رفتيد جبهه؟!
عباس اقا:سابوليکم داداش خدمت داش گولم عرض کونم ما فقط به خاطر ناموسمون رفتيم جبهه و بعد از فيلم قيصر ديگه تحمل نداشتيم...(اشکهاشو پاک ميکرد).. ببينيم يه بيگونه يه دوشمن بياد به ناموسمون دست درازی کونه نه جون من خيلی بی غيرتيم اگه چاقو چاقوش نکنيم و .... شاگرد عباس اقا:اوستا پاسپورت اين دوتا هلو!! رو چيکار کونم؟بفرستم دوبی يا لاهور؟ عباس اقا:خوب داش ما بريم اين هلوها تا خراب نشده صادر کنيم!! من:عباس اقا مگه اينجا تو ايران هلو مصرف نداره ؟؟!! عباس اقا:اولا که اينها يه سری بحثهای فلسفی عرفانی هست شوما تا هلو نخوری نميفهمی! دوما اينجا هلو بيشتر از هلو خور! هست همون سيستم عرضه و تقاضا واس همين واسه اينکه اصراف نشه و خروب نشه صادر ميکونيم!!..در خدمت باشيم يه هلو بزنيم روشن بشی ...من:ممنون عباس اقا کاملا روشن شدم عزت زياد.............. عباس اقا:چاکر قربون....ابرام اون سبزه تره رو بفرست پاکستون!!!.................. سلام جناب گشتاسپ ميشه بپرسم چرا رفتيد جبهه و جنگ؟! گشتاسپ:درود بر مزدای پاک،ما برای ذره ذره خاک ايران به جنگ رفتيم همانگونه که رستم و ارش و..برای وجب به وجب اين خاک شهيد شدند و دست از مبارزه نکشيدند ...چو ايران نباشد تن من مباد...دشمن ار تو سنگ خوارهای من اهنم...(اشکهاشو پاک ميکرد)...اه ای ايران عزيزم برای تو ميميرم و ميمانم و .... دلينگ..دلينگ...گشتاسپ:ببخشيد تلفن دارم يه لحظه..الو بفرماييد(سلام گشتاسپ جان من افراسياب هستم اقا مژده بده بالاخره واست اقامت امريکا!! جور شد امشب ساعت ۱۲ پرواز داريم منتظرم....)گشتاسپ:خوب فرزندم من يه کار واجب برام پيش امده!!بعدا با شما صحبت ميکنم فعلا شما يکم شاهنامه بخون تا يه چيزهايی از وطن پرستی و جنگ بفهمی!!بدرود سلام اقای ازاد شما چرا به جنگ رفتيد؟!گويا مدتی هم در اسارت دشمن بوديد؟! به نام ازادی من نه برای دين نه برای امام نه برای ناموس نه مردم نه وطن نه..رفتم من فقط برای غرورم و ازاديم به جنگ رفتم چون دوست نداشتم سايه بيگانه بالای سرم باشه و به من بگه چه بکنم چه نکنم من ازاده هستم من......... من:بله اقای ازاد منطق شما برای من خيلی جالب و دوست داشتنی هست ...اما...اخه ...چرا..پس...الان خودی داره لهت ميکنه و مثل سايه با چوب بالای سرت هست تا.........چرا؟!! ازاد:(سکوت)...............(سکوت).....(اشکهاشو پاک نکرد!)......(سکوت)...... من:سلام بابا همه رفتن تو چرا نرفتی بجنگی؟!..بابا دشمن امده بود...جون من ترسيدی نه؟!..با تو هستم بابا يه دقيقه جدول رو بزار کنار ..بابا.... بابا:پسرم حيوون بارکش درازگوش ۲ حرفی چی ميشه؟!!!!! (سکوت)....(سکوت)....خنديدم........(سکوت)... قسمت اول....سيد و حاجی!!!
سلام حاجی ميشه بپرسم چرا رفتی جنگ!؟ حاجی:عليک سلام ما اولش که با امام بيعت کرديم گفتيم اقا تا اخرش هستيم!از همون بچگی!مرشد و پيرمون امام بود يک بزرگ مرد..(اشکهاش رو پاک ميکنه)..به خاطر عشقمون!گفت بريد ما هم رفتيم الان هم اگر رهبر بگه بريد ميريم!ای رهبر ازاده اماده ايم اماده... من:اهان پس شما هم ...قزوين..يه پا عشقباز و اين حرفها و روزی يک عشق داريد پس ديگه چرا جلوی جوونها رو ميگيريد... حاجی:خوب نه ..ببين اينها يه سری بحثهای عرفانی و فلسفی هست که شما متوجه.. يکی از برادرها:حاجی ذغالها اماده ست!! تا خراب نشده بيا.... حاجی:مثل اينکه يه عمليات در پيش هست من بايد برم در ديدار اينده روشنت ميکنم يا نه الان بيا روشنت کنم!!! من:ممنون حاجی کاملا روشن شدم حالا بعدا خدمت ميرسيم. سلام سيد جان ميشه بپرسم چرا جنگ شد و رفتيد؟! سيد: اعوذ بالله من شيطان رحيم بسم الله رحيم اللهم انی ولاکنتم............والله ما به خاطر اسلام به خاطر قران به خاطر مذهبمون..و همونطور که جدمون...(اشکهاش رو پاک کرد)..راه کربلا راه ماست ما برای اسلام با هر کفر و ناحقی ميجنگيم!! من:بله هميشه حق با شماست سيد!اما خوب بر و بچ عراقی هم که مسلمون بودن بعدم مثل اينکه ميگن بعد از انقلاب بر و بچتون توی عراق يکم شلوغ کردن و الان هم تو لبنان و سوريه....البته ما که خدای نکرده باور نميکنيم اما خوب خواستيم بگيم اجانب چی ميگن پشت سرتون .!! سيد: اولا درود بر شما که هميشه با چشمان باز اين توطئه ها رو ميبينيد و باور نميکنيد!دوما اينکه ما جز صلح و اسلام ناب محمدی و خير برای دنيا نميخواهيم اما خوب بعضی ها نميفهمن يا خودشون رو به نفهمی ميزنن و از قديم هم که گفتن تا نباشد چوب تر فرمان ....! من:بله سيد کاملا روشن شدم !راستی اين جريان حاجی سيدت رو کشتن چی بود؟!سيد:اين هم از همون توطئه هاست از مادر زاييده نشده کسی سيد رو بکشه اصل اين حرف سيد حاجيکستو کشتن بود اما خوب چون در عمل کار دشمن نيست مارو بکشه اينجوری تلافی ميکنه و......... يکی از بر و بچ سيد:سيد مزه دوغ بزارم يا ماست خيار!! سيد:خوب مثل اينکه بچه ها منو صدا ميکنن يه عمليات در پيش هست فی امان الله.! اين چند روز حسابی نبودم که بنويسم چپ و راست عروسی و تولد بود(معمولا بدبختی و عزا هم پشت سر هم مياد!)همشون هم يه برنامه فانتزی توش بود ....بزار از جريان گلوی اسماعيل و کارد ابراهيم براتون شروع کنم!!چند روز قبل يکی از بچه های محل داماد شد اخر شب که جناب عروس و داماد رو رسونديم خونه اتفاقات غريبی افتاد که همگان انگشت حيرت بر دهان مونديم و معجزاتی جديد رو شاهد بوديم! وقتی اقا ابراهيم پسر قصاب محل(که چند نسل قصابن و بسی ادعای کشتن در سه سوت با کمترين درد رو دارن)با کاردش امد و گوسفند رو زد زمين همه هلهله و سوت و کف سر دادن و با هيجان کشتن يک گوسفند بيگناه!رو به تماشا نشستن....ابراهيم کارد رو گذاشت رو گردن گوسفند و کشيد اما....کارد به اذن خدا نبريد!!ابراهيم ايندفعه کارد رو محکمتر کشيد اما....باز هم کارد نبريد(کم کم داشتم به پيامبری ابراهيم ايمان مياوردم!!)ابراهيم ديگه فکر کنم به جای بريدن داشت با فشار کارد گردن گوسفند رو ميشکست(و من هم کم کم داشتم به یه چیزهایی ایمان میاوردم) که صدايی از جمعييت برخواست که پسر چی کار ميکنی چرا کارد رو چپه گرفتی!!!يکدفعه شليک خنده و صدای قاه قاه کوچه رو برداشت ...بلاخره ابراهيم کشت و ما هم دست روی دل و دهن وارد خونه داماد شديم يکم که گذشت گفتيم بريم ببينيم کار پوست کردن گوسفند به کجا کشيده که اينبار اشکی بود که از خنده از گونه هامون جاری ميشد ....جناب ابراهيم قصاب قبل از اينکه حيوون بيچاره رو پوست بکنه قسمت شريف گوسفند(دنبلان و مخلفات)رو با پوست و يکجا کنده و دور انداخته و پوست اون حيوون مظلوم رو هم تيکه تيکه کرده تا بلاخره به گوشت رسيده!!وقتی کاشف به عمل امد معلوم شد ابراهيم خان قبل از اجرای مراسم کشتار يک سری موادی مصرف کرده که اونو به اسمونها و ابرها و خدا!متصل کرده و .......نتيجه اخلاقی اينکه شب عروسيتون اولا گوسفند نکشيد دوما گوسفند دست قصاب پيامبر ندين!!سوما رو هم خودتون بگيد ديگه
ديشب عروسی بوديم يا نه سيبيل پارتی بودمکان يه جايی تو مايه های باغچه مينو که وسطش پرده کشيده باشن و دخترا با دخترا پسرا با پسرا!!فکرش رو بکن ۴ ساعت شق و رق با کت شلوار و ساير مخلفات بشينی و تازه خياط شلوارتو تنگ دوخته وميگه بعدن جا باز ميکنه!!! انگار تو پوست گردويی و مدام هم به سيبيلای اطراف لبخند بزنی که يعنی داره بهت خوش ميگذره و يه ارکستر ۱ نفره هم باشه که برات همه اهنگها رو بخونه و بلندگو هم بالا سرت باشه(حيف صبر ايوب رو نخوند)و جناب خواننده هم هی بگه يه دست خوشگل بزنيد بابات هم ازت بپرسه بابا جان دست خوشگل چه جوريهفرم جديديه ما خبر نداريم۴ تا پسر هم وسط مجلس قر خالی کنن و پيرمردها هم به ريششون بخندننه جونه من ديدين ؟!!خوبه باز ۱ بار امدن دنبالمون مارو بردن اونور اب يه کمری تکون داديم وگرنه دچار قر مردگی ميشدم!!تا رفتيم اونور اب ديديم همه سوت و کف و جيغ که چه خوشگل شدی امشب!!چقدر ایتاليايها شبيه تو هستن!!اول که امديم قر بديم(فقط بخاطر عروس دوماد ها )ديديم هيچکی وسط نيست و من دارم انگاری شو تک نفره اجرا ميکنم بعد يه کم وايستادم نگاه استفهامی کردم يعنی کسی نيست ؟! اقا يدفعه انگار سيل بياد ديديم همه امدن وسط حالا مردی واستا! ما هم ديديم اوضاع اينجوريه برگشتيم همونور قاطی سيبيلا جالب اينجا بود يکی داشت از جلو در رد ميشد گفت اقا داماد مبارکه!! و اخر سر هم يه عروس کشون که بيشتر به مسابقات رالی شبيه بود مخصوصا وقتی خاله (که من باهاش بودم)شوماخر بشه!! و دختر دايی هم رفت قاطی خروسها!!
نفرت جنازه ايست کدام يک از شما ميخواهيد گور باشيد؟(جبران خليل جبران)
ما ايرانيها يه پا بهشت زهراييم...فاتحه يادت نره!!(سپنتا) میشه از چند قرن قبل و چند سال قبل شروع کرد اما فکر کنم مثنوی هفتاد من کاغذ بشه ...از همین چند روز قبل میگم دورتر نمیرم ضابلو هست.. چند هفته قبل یه انسان تو کشورمون مرد نمیدونم چرا سرش رو زده بود به جایی تا سکته مغزی کنه و بمیره بعدش الکی شلوغش کردن و سر صدا راه انذاختن که کشتنش...بعد ش عمو حاجی امامی کاشانی تو نماز جمعه گفت :چرا اینقدر مسله ای به این کوچیکی رو بزرگ میکنید!به هر حال از این اتفاقها میفته و نباید مسائل به این سادگی رو بزرگ کرد!!!..........چند روز قبل دو تا از نماینده های مجلس توی خود مجلس دنبال هم کردن و بالاخره یه جای خلوت همدیگرو گیر اوردن(تو مایه های زنگ اخر وایستا)و حسابی با مشت و لگد از خجالت هم درامدن چون مخالف هم بودن و حرف هم رو نمیفهمیدن در اخر هم در قرن گفتگوی تمدنها با کاشتن جند بادمجون و سیب زمینی تمام مشکلات خودشون و مارو حل کردن!!فرداش هم رهبر عزیزمون در یک سخنرانی گفتند: به هر حال از این اختلافها واین بحث و جدلها بیش میاد عیبی نیست که نمایندگان با هم اختلاف و دعوا میکنند(احتمالا ایندفعه راستیه خوب زده!)ولی بهتر هست که بعد از هر اختلافی و اتفاقی دوباره دوستانه و برادرانه در کنار هم باشند ! و بنشینند و برای سربلندی نظام و مردم تلاش کنند(یه چیزی تو مایه های دعوا نمک زندگیه به فکر بچه ها باشید)
اینها همون عزیزان نسل اول و دومی هستن که با مرگ بر فلان و فلان و زدن و بستن و کشتن برای ما انقلابی توام با ازادی!رفاه!امنیت!وعشق!به ارمغان اوردن و امروز هم با تلاشهای شبانه روزیشون و دلسوزیهاشون فقط به فکر ما هستند!!!فقط نمیدونم چرا به ما به اصطلاح نسل سومی ها میگن شما همه یاغی و خشونت طلب و اشوبگر هستید مگر ما تو ایینه چی میتونیم ببینیم جز خودمون!! کاش میشد فرهنگ باید و نباید و خشونت و برتری جویی از زندگی تمام ما انسانها رخت بر میبست و گم میشد از زمانی که خودم رو به یاد میارم هر وققت کسی بهم میگفت کاری یا سخنی رو باید انجام بدی و گوش بدی یا عمل و سخنش بوی اجبار میداد هر چند اون سخن یا عمل حقیقت باشه از انجام و گوش دادن سر باز زدم تا زمانی که حقیقت رو لمس نمیکردم(از دید خودم)تلاشی برای انجامش نکردم چون از زندگی گوسفند بار خوشم نیامده و نمیاد (دروغ نگیم با این سفتی و سختی بارها هم گوسفند شدیم)برای همین هم خیلی جاها از دید بقیه لطمه خوردم و کارم حماقت حساب شده وبیشتر جاها هم یاغی لقب گرفتم(بابا زاپاتا. . بابا.میرزا کوچک خان..تویی به مولا!!)فرهنگ خشونت و باید و نباید به راحتی بر زندگی همه ما انسانها سایه انداخته و همه چیز رو میخواهیم با زور و خشونت و باید و نباید بهم حالی کنیم (همون زور چپون خودمون)اینم به خاطر همونه که همه میخوایم یه سر و گردن بالاتر باشیم و فرمان برونیم!!وقتی به قرنها و سالهای دورتر نگاه میکنم میبینم هر جا فرهنگ و سخن و عملی با خشونت و باید نباید جا افتاد در اخر هم با خشونت و باید نباید کنار رفت!همین رضا خان جان امد گفت باید چادر سرتون نکنید وکلاه بزارید و هزاران نفر رو زد و بست و کشت بعدش دوباره یکی امد گفت کلاه نزارین و چادر بزارید و هزاران نفرو.........!کدامیک از ما برتر هست که فکر میکنه سخنش بهتر و عملش درست تر هست وهمه باید طبق نظر و حرف اون عمل کنند کدامیک از ما میدونه صلاحیت و حقیقت چیست که ازادی بقیه رو لگد مال کنه؟؟!!!بر فرض هم که کسی یافت شد ایا با زور و مشت و فحش و چوب میشه حقیقت و صلاحیت رو حالی کرد؟!ایا با گفتن اینکه تو نمیفهمی یا حالیت نیست یا متوجه نیستی در مقابل سوالهای انسانها بخصوص مخالفینمون حتی اگر حق با ما باشه میشه چیزی رو ثابت و تفهیم کرد؟!اینگونه برخورد کردن تنها نتیجه ای که داره این هست که اگر کسی کار غلطی (از نظر ما!)انجام میده بر غلط خودش اصرار میکنه و با همین شیوه خودمون در مقابل ما سنگر میبنده و دوباره جنگ و جدل و خون و کشتار و دوباره تنها چیزی که فراموش میشه ....بارها به خونمان کشیدند و هر بار نتیجه کشتار تنها چلپاره ای بی ارزش قدر عورت ما بود؟؟!!! از بالا که به خودمون نگاه میکنم میبینم هر فرد و سازمان و دسته و گروهی در دنیا میگه ما بهترین و راسترینیم و این هست و جز این نیست بی چون و چرا ما درستیم با ما باشید و انچه ما میگوییم انجام دهید حقیقت اینجاست!!!و با جبر و زور و وضع قانون!از ارمان خودشون دفاع میکنند ( غافل از این هستن که تنها این دروغ و ریا هست که از ما تابعیت بی چون و چرا میخواهد از ترس اشکار شدن!)و با چماقی بالای سرمون می ایسته تا به خطا نرویم!!!فکر کنم قبل از هر چیزی قبل از هر سخنی فراموش نکنیم حقیقت انسان بودن و وجود ماست حقیقت ازاد بودن ماست میشه همدیگرو مخالف و موافق تحمل کرد وهمدیگرو به خاطر انسان بودنمون دوست داشته باشیم و عشق بورزیم و کدام حقیقت از این شیرینتر و زیباتر هست؟؟؟!! خدای خوشگلم کمکم کن ادمهای اطرافمو بفهمم وحقیقت خودمو زیبا و درست بهشون بفهمونم وا گر نتونستم کمکم کن اونها رو همونجور که هستن دوست داشته باشم و بیزیرم و باز هم کمکم کن این دو گروه رو از هم تشخیص بدم! اين هفته دهه فاطميه بود(نميدونم فاطمه جان مگه چند بار مردی که صد تا دهه داری حالا باز خوبه تولدت يک روز هست وگرنه بيچاره اقايون)تمام شهر پر از شعار نويسی و پرده هست روی يه ديواری نوشته بود فاطمه زهرا بر قله بشريت ايستاده (بسيج منطقه....)زيرش هم بچه ها نوشته بودن ...بابا کوه نورد بابا صخره نورد(از طرف رييس المپيک!!)
از در راست مردم به اتاقی که در ان شورای قيوميت خانوادگی تشکيل شده وارد ميشوند اخرين سخنان اخرين سخنگو را ميشنوند به ياد ميسپارند و از در سمت چپ بيرون ميروند همينکه به بيرون رسيدند قضاوت خود را به همه جها نيان اعلام ميکنند قضاوت که از روی اخرين سخنان به عمل امده درست است اما در حد وجود باطل است اگر مردم ميخواستند قضاوتی بکنند که بطور قطع درست باشد ميبايستی در اطاق بمانند و عضو شورای قيومت بشوند و اين هم در خقيقت انها را برای قضاوت محجور ميساخت!!
فرانتس کافکا هیچکدوم از ما ثابت نیستیم مدام در حال تغییر کردن هستیم(غیب میگم )از قیافه و شکل و ظاهر بگیر تا فکر و اندیشه اصلا چیزی به اسم من تو دنیای امروز وجود نداره در وجود گذشته اش هم شک دارم! هیچکدوم از ما نمیتونه بگه اندیشه و رفتار و حتی ظاهر من از من هست!شاید در ظاهر به سخن یا ارمان یا عملی اعتقاد راسخ داشته باشیم(گذشته از القایی بودن اون فکر یا عمل)و 25 سال! تکرارش کنیم اما در باطن یا وجدان خودمون (اگه داشته باشیم) میدونیم که به اون ارمان یا عمل یا سخن اعتقادی نداریم یا در طی این سالها بسیار سست شده اما از ترس ابرو و اعتبار و مقامی که در طی این سالها از این طریق کسب کردیم نمی خواهیم خودمون رو خراب کنیم یا از دسته بندازیم نمی خواهیم اون قالب شخصیتی که در خاطر بقیه از خودمون ساختیم بشکنه راحت تر بگم همه داریم برای غرور مسخره ای با هم مبارزه میکنیم که مارو اسیر خودش کرده تا قالبی از خودمون بسازیم و قالب کنیم!!! حتی خود من که الان دارم مینویسم شاید نه حتما چند ساعت دیگه تغییر خواهم کرد چون خواننده اثری میشم که من اون رو بوجود نیاوردم بلکه اون داره منو بوجود میاره! در درون هر کدوم از ما خدایی هست که تا هخر عمرمون با اون گل مورد نظر ور میره و زمانی که میمیریم فارق از سن و سالمون تازه کامل و برشته میشیم چون در درونمون دیگه اشوب و تغییری نیست و دیگه کسی نیست که بر ما اثر انگشت بگذاره و رد بشه!هر کدوم از ما به غیر از ساخت خودمون در درون دیگران هم اثر میکنیم و هر کدوم از ما خواسته یا نا خواسته ساخته هزاران انسانیم ؟!تا حالا سوال کردیم که ایا هیتلر از اول هیتلرررر بود یا نه؟!نه چون همه ما از سرخ و سفید و زرد یکسان به دنیا می اییم و این محیط اجتماعی و فرهنگی و انسانهای اطرافمون و اموخته هامون هست که مارو هوشمند تر ونه برتر! میکند هیتلر جوونی که با سختی و مشقت و با هزاران توهین و تحقیر بزرگ شد...زمانی هم که یک هنر جوی نقاشی بود تابلوهاش جدا از زشتی یا زیباییش مورد تمسخر همه حتی دوستانش! قرار گرفت تا اون به سمت سیاست و قدرت گرایش کرد و بالاخره هیتلری ساخته شد که دنیا رو مقابل خودش قرار داد تا بر زخمهای زندگیش مرهم بزاره(اینجاست که شما باید بگید بابا روانشناس) بدون شک هر دزد و قاتل و ستمگر و دیکتاتوری ساخته خود ماست و باز هم هر انسان والا و نیکی هر خدایی!ساخته تک تک ماست! به یادداشته باشیم و دقت کنیم با دیگران چه گونه رفتارمیکنیم شاید با سخن و عملی مسیحی خفته را بیدار کنیم شاید هم باز هیتلر گونی!!اگر قادر نیستیم مسیحی رو بیدار کنیم همون بهتر که خودمون هم بخوابیم!! اینگونه باور کنیم افرادی که خواسته یا ناخواسته غرورمون(که نداشتنش بهتره)رو میشکنن بیمارانی هستن که کمی دور تر به دستان خودمون شکستن!و احتیاج به درمان دارن و باز هم باور کنیم کسانی که حاضرند به خاطر ما از غرور خودشون چشم ببوشن افرادی هستن که از من بودن جدا شدند وبه ما شدن می اندیشند! به هیچ کدوم از شما دوستان نمیگم چه کار بکنید یا چه نکنید چون این من نیستم این خود شمایید!اگر جستجو کنید حتما خودتون رو در گوشه ای میبینید! |